از لای مژّه‌ات همه را تف کن
این حجمِ از خیال خطرناک است
از زنده‌ای که در بغلت مرده
تا مرده‌ای که توی سرت خاک است

جای مرا میان تنت وا کن!
بگذار جزئی از بدنت باشم
بگذار دود غرق کند ما را
بگذار محو پک زدنت باشم

بگذار لکه‌دار کند دستم!
گوشه، کنار دشت سفیدت را
بگذار تخت آب شود آن زیر…
در هم بپاش کوه اسیدت را

از پشت چشمهات مرا تف کن
این هاله ی سیاه «خودم» هستم!
این گور ماست بین دو تا دیوار
این نعش توست روی دو تا دستم!

حمام عمق مختصری دارد
باید «نهنگ» ساده‌تری باشی…
باید در این کرانه‌ی کم‌وسعت
موجود بی‌اراده‌تری باشی!

از هر طرف که شعر بجوشانم
سیلاب چشم‌های تو می‌آید
خط‌های مشکی وسط کاغذ
تنها به چشم‌های تو می‌آید!

این حجمِ از خیال «حقیقت» داشت
از پشت چشم‌هات گذر کردم…
حالا که نعش خسته‌تری هستم
باید به عمق ذهن تو برگردم!

حمیدرضا امیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *