سایه‌ها قد کشیده‌اند و غروب
آویزان آسمان به این بزرگی‌ست
که نریزد
سکوت گلوگیر است و صدا
حرفی در دهان گفتن نمی‌گذارد
جز الله اکبری دست و پا شکسته
که از لب بام‌ها می‌افتد
با پرچمی که آنقدر کش‌ آمده
که دیگر نخ‌نما شده است
به هر دری می‌زنم حلقه‌ی دار است
و خیابان از میان گزمه‌ها
چشم و گوش بسته می‌گذرد
اینجا همه‌ی خطوط را ممتد کشیده‌اند
ما که بریده‌ایم و زندگی‌مان
شکسته‌تر از سر و گردن خاورانی‌ست
که تنمان کرده‌اند
بنویس؛ این خاک تشنه‌ی شراب‌های زیادی‌ست
خونی تازه بریز
و ادامه‌ی خیابان را
با خطوط بریده‌ی رگ‌هات پر کن
که چهارراه بعدی
تقاطع سر و گردن و دست و پا‌ست

سیاوش عبدالله‌نژاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *