دوباره از نفس خیس اشک لبریزم
وَ درد میکند از غم، گلوی پاییزم
شکسته امنیت شانههای پروازم
در امتحان پریدن همیشه میبازم
به قدِّ وسعت دریا غریب و دلتنگم
برای معجزه با سرنوشت میجنگم
کجاست مرهم نامت به زخم ویرانی؟
بگو چقدر بگویم؟ بگو که میدانی
بگو که معنی فریاد را تو میفهمی
کجاست روح عدالت کجاست؟ کو سهمی؟
بگو که سهم من از دستهای سبزت کو؟
کجاست رنگ سخاوت؟ همیشگی… یا هو!
ببین که شانهی مادر چگونه میلرزد
هنوز وقت نماز از گلایه میترسد!
برای جرم گناهی که خود نمیداند
همیشه زیر لبش توبه توبه میخواند!
ببین که سهم پدر چشمهای غمگین است
و کولهبار سکوتش همیشه سنگین است
ببین که ثانیهها رهسپار حرمانند
گواه فاصلهها چشمهای گریانند
تو پشت کردی و من عاجزانه پژمردم
به وقت حادثه بیتکیهگاه میمُردم
چرا نگاه نکردی امید بیجانم
سقوط میکند از دستهای ایمانم؟
نگو که بندهی من همجوار عصیان شد
نگو که عاقبت او همصدای شیطان شد
ببین که قسمت من دردهای پابرجاست
چگونه باز بگویم خدای من اینجاست؟
تمام قسمت من بغضهای ویرانگر
شرارههای گلایه به زیرِ خاکستر!
دلم گرفت از این بغضهای تکراری
غریبمرگی آوا، سکوت اجباری!
ببین که ریشهی صبرم چگونه خشکیده
حضور گنگ دعایم، دو دست پوسیده
اگر که کشتی ایمان اسیر طوفان است
گواه معصیت، این انقلاب عریان است
کنار من بنشین ناخدای خود باشم
که زیر نور نگاهت خدای خود باشم!
سمیه شیخی