بر کاغذِ من هجرِ تو انشاشدنی نیست
دردی به دلم مانده که آواشدنی نیست
تقدیر ترک‌خورده‌ی من «ما» شدنی نیست
«از گریه نگو بغض من افشاشدنی نیست
بغضی که به تسلیم رسد واشدنی نیست»

از عشقِ تو دستم به تفنگ است ولی حیف
از عشقِ تو دنیا سَرِ جنگ است ولی حیف
هر گربه‌ی بیچاره پلنگ است ولی حیف
«هم‌خانگی و عشق قشنگ است ولی حیف
چیزی است که با منطق دنیا، شدنی نیست»

با دستِ تو زنجیر شوم تا که بفهمی؟
در خانه زمین‌گیر شوم تا که بفهمی؟
از شعر سرازیر شوم تا که بفهمی؟
«من چند غزل پیر شوم تا که بفهمی
تصویر تو در قاب زمان جاشدنی نیست»

تصویر تو در خانه‌ی ما بغضِ خدا شد
تصویر تو در خانه‌ی ما درد و بلا شد

تصویر تو با خاطره‌ها کارِ بدی کرد
تصویر تو تنهاییِ من را ابدی کرد

ای بغضِ جگرسوخته اندوهِ بلا‌خیز!
میراثِ پُر از خون و جنون در یَدِ چنگیز

ای‌کاش که ویرانه‌ی من فتحِ تو باشد
مِی بر کف و میخانه‌ی من فتحِ تو باشد

ای کاش که هر راه به بن‌بستِ تو باشد
تقدیر من ای کاش فقط دستِ تو باشد

من سوخته‌چشمم، دهنم، گوش و زبانم
افسرده‌ترین نقطه‌ی خاکیِ جهانم

هِی بر سَرِ آوارِ خودم شعر نوشتم
کوهم که در اندیشه‌ی خود در فَوَرانم

تصویر تو از سوی کمین تیر به من زد
تصویر تو مثل خوره افتاده به جانم

داوود ملکیان

«بیت‌های داخل گیومه از احسان افشاری»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *