بزرگ شدم
بالاخره دستم به پریز رسید و
به بالای یخچال
قدم
از پدرم بلندتر
و زورم بیشتر از زنبیل مادر
حالا میتوانستم
عکس لامبورگینی را از دیوار بکنم
و پاره کنم
حالا میتوانستم
عروس شدن دختر همسایه را گریه کنم
و از کنار دبیرستانمان که میگذرم
درسهایم را به خاطر بیاورم
قوانین فیزیک
چالاکیام را گرفتند
قوانین شیمی
عطر تو را پخش کردند
و قوانین اقتصاد
تو را بردند!
من بزرگ بودم
و قلبم بزرگتر شده بود
برای دفن رفتنتها
چشمم
دیگر لامبورگینی نمیدید
اما بچههای تو را هر روز…
موهام
تا به تا شدند
پاهام
تاول زدند
اما دستهام
کوتاه ماندند
و حتی به دهانم نرسیدند
بزرگ شدم
هرکس بالاخره بزرگ میشود
تا بتواند بخوابد
و خواب کودکیهایش را بببند
شاید مادر با زنبیلش برگردد
پدر با عرق پیشانیاش
لامبورگینی به دیوار
و تو
به خانهی همسایه!
جاوید محمدی
بهتون تبریک میگم بابت چنین متنی.