مانند یک تفاوت فرهنگی
با سطحِ فکرهای تو میجنگم
کنجِ هزارتوی خیالاتت
مجموعههای مردهی فرهنگم
مانند یک روایت تاریخی
در من دروغ و حاشیه میسازی
تحریف میکنی لحظاتم را
من را درون قافیه میبازی
مانند یک هزارهی وحشتناک
با سالهای نحسِ تو میمیرم
با هر دقیقه میگذرم از تو
از هرچه هست فاصله میگیرم
مانند یک جنایت بیوقفه
در گیر و دارِ خواستنت هستم
میاُفتمت درونِ دلی مرده
احساسِ برنخاستنت هستم
مانند یک تکامل تدریجی
زنجیرهی فلاکتِ من هستی
تکمیلِ عمقِ فاجعهای در من
تاریخِ بینزاکتِ من هستی
مانند یک خیانت پنهانی
پشتِ نقابهای تو میمانم
مخفیترین گناهِ تواَم امّا
رازِ تو را هنوز نمیدانم
مانند یک سیاست پیچیده
سر میبری تمام وجودم را
دارم تمام میکُنَمَت در هیچ
تهماندههای عشقِ کبودم را
مانند یک تناقض بیپایان
چیزی شبیهِ زندگیِ زوری
اجبار میشویم به همدیگر
در عشقهای بینمک و صوری
مانند یک توافق اجباری
بین معادلاتِ تو میگندم
داری به این معاشقه میخندی
دارم به هر معادله میخندم
ابوالفضل نورمحمدی