از دامنم هر کس شیاری می‌تراشید و
بی‌اعتنا دست زمختش را تکان می‌داد

مرگ اوّلین کابوس خوبی بود اینجا که
روی سیاه زندگیمان را نشان می‌داد

این حجله را با رنگ‌های تیره تزئین کن
من در زمین تفسیر تاریکی شب هستم

بعد از تو این دنیا توقف‌گاه خوبی نیست
از مرگ تنها یک قدم دیگر عقب هستم

از ترس‌هایم بی‌تو با دیوار می‌گویم
از نعش‌های مانده بر دامان پاییزم

چیزی نمی‌گویم که خون باغبان‌ها را…
تنها برای کشتگانم اشک می‌ریزم

از قهرمانانم کسی در بین لشکر نیست
فرماندهان ارشدم از ترس می‌میرند

من زخم برمی‌دارم و سربازهایم نیز
تنها از این عریان زخمی عکس می‌گیرند

از دامنم هر کس شیاری می‌تراشید و
بی‌اعتنا دست زمختش را تکان می‌داد

من کشوری بودم که بعد از جنگ می‌بایست
در سایه‌ی یک پرچم بیگانه جان می‌داد

پرستو رضایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *