من یه تاریخ رنگ و رو رفته
که توی متن هیچ کتابی نیست
اون کویرم که لوته و افسوس
توی چشماش دیگه سرابی نیست
من خلیجی نرفته به دریا
من یه جنگل به وسعت گیلان
مهر ننگی بزرگم و موندم
روی دستای خیس کوچکخان
من شهیدای جنگ تحمیلی
من اسیرای اون ور مرزم
یه درختم که هیچی بارش نیست
من یه باغ پر از گل هرزم
زخمی از دشمنای بعد از جنگ
من یه مسجد تو قلب خونینشهر
یه پلم بین دستای کارون
من یه خارم تو چشمای این شهر
من یه فصلم که بوی خون میده
شصت و هفتی که سرد میسوزه
من یه مادر که خاوران مونده
واسه بچهش لباس میدوزه
من یه جانباز نیمهجونم که
قرصشو قورت میده بعد از آه
یا یه دانشجوئم که جا مونده
همکلاسیش تو کوی دانشگاه
زخم هشتاد و هشت رو شونهم
از تو گوشم نمیره این فریاد
روح اون دخترم که خونش ریخت
روی آسفالتای امیر آباد
من یه آزادهام که میمیرم
مثل صانع که بوسه زد بر دار
پدر شعرمو در آورده
اشکای تلخ مادر ستّار
سردمه مثل مرگ میلرزم
من یه کولبر تو برف سردشتم
یه مدافع که بعد این همه سال
دست خالی به خونه برگشتم
عطر نرگس گرفته این شهرو
باد با موی اون موافق نیست
کاش تو روزنامهها میگفتن که
هرکی فکر میکنه، منافق نیست
اتوبوس خراب خوشبختی!
منِ جا مونده رو سوارم کن
ساعت روی میز تخریبم
پاشو از خواب بد بیدارم کن
مجتبی حیدری