نشستم پک زدم ساعت شنی را
خیالِ کافه جایی بستری بود
و «زیرِ» سینه‌ی «سیگار» لختم
غباری کاملا خاکستری بود

نشستم دودمان لحظه‌ها را
به هم پیچیدم از دود خیالی
چه حالی می‌شدم وقتی که پوچی
شد از رفتار من حالی به حالی

نشستم روی اندام سه پایه
تنم را روی پاهایش فشردم
نشیمنگاه گرم کوچکی داشت
لباسم را به دستانش سپردم

فضا جورِ عجیبی غرق مه بود
دو تا چایی به هم دل داده بودند
اند آی واز کامفتِبِل، نامب این دِ مومنت
در ِ گوشم صدای pink floyd band

سکون لحظه را حس کرده بودم
دو تا شن در خیال شیشه قل خورد
شکر را هم زدم در ذهن فنجان
فراغت از فضای کافه دل برد

تنم در ارتعاش لحظه‌ها بود
کنارِ زندگی لم داده بودم
به اوج لذت فکری رسیدم
برای خودکشی آماده بودم

سارا شاملو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *