اردیبهشت بود و به آبان رسیده بود
از ابتدا به نقطهی پایان رسیده بود!
خشکیده بوده است نهالی که کاشتیم
دنیای باغچه به زمستان رسیده بود!
یک مرد، کشته شد تهِ کوچه! کسی نگفت ⬇️
ای کاش لااقل به خیابان رسیده بود؟
وقت نهار شد جسدت روی میز بود
دستان ما که شسته شد از خون تمیز بود؟
اردیبهشت بود! جهان بغض کرده بود!
تو رفته بودی و چمدان بغض کرده بود!
از بس بهار بود زمین گریهاش گرفت
از بس بهار بود زمان بغض کرده بود!
آتشفشان خون که رسیده به سیل اشک
یک عمر پیش از این فوران، بغض کرده بود!
وقت نهار شد جسدت روی میز بود
دستان ما که شسته شد از خون تمیز بود؟
رگبارهای تندِ بهاری ادامه داشت
در شهر، نوعِ مسریِ هاری ادامه داشت
در کوچههاش خون و گلوله ادامه داشت
در خانههاش گریه و زاری ادامه داشت
یک مرد، کشته شد ولی انگار زندگیش
در پیچ و تاب بخشِ اداری ادامه داشت
وقت نهار شد جسدت روی میز بود
دستان ما که شسته شد از خون تمیز بود؟
رفتی و بر جنازهی ما پا گذاشتی
یکعکس نصفه را به تماشا گذاشتی
گفتم میان این همه کفتار و لاشخور
تنها نمیگذاریام اما گذاشتی
باران گرفته بود و تو رفتی و کوچه را
در گیر و دار فاجعهها جا گذاشتی!
وقت نهار شد جسدت روی میز بود
دستان ما که شسته شد از خون تمیز بود؟
حمیدرضا امیرخانی