ما مردهایم توی تمامیِ جنگها
گُل میبرند سمت مزارت تفنگها
حالا برای کشتن ما گریه میکنند
دارند میچکند تمامِ فشنگها
زل میزنم به کندن گودالی از دروغ
زل میزنم به “جنبشِ” بیل و کلنگها
حالا به فکر “چینشِ” یک قبر تازهاند
بر لاشههای خونی ما، پارهسنگها
داریم توی تلویزیون پخش میشویم
[سرخط بعد: توسعهی میللنگها!!]
سرخطِ بعدتر، خبری داغ و ساحلی
[خودسوزیِ! دوبارهی برخی نهنگها]
◾️
ناقوسِ مرگِ کیست که هر روز میزنند؟*
پیچیدهاست در سر من جیغِ زنگها
خشکیدهایم توی بهاری که سرخ بود
پاشیده خون لخته شده روی رنگها
هِی بحث میکنند که کوبیدهتر شویم
با سیل اشک و جاریِ خون در هونگها!
در معدههای “گاو” جنون هضم میشویم
در رودهی درازِ “شتر”ها، “پلنگ”ها!
ما خاطراتِ زشتِ به پایان رسیدهایم
فردای خوب، مال تمامِ قشنگها!
سارا شاملو
*ناقوس مرگ که را میزند یا زنگها برای که به صدا در میآیند- ارنست_همینگوی