توو دل برو بودی که خامت شد؟
آرامشش دادی که رامت شد
نونِ ناهار و شین شامت شد
در یک کلام عمرش حرامت شد
آش دهان سوزی نبودی… نه
خوشخُلق و شوخ و مهربان بودی؟
پیوند بینِ جسم و جان بودی
یا وقتِ نا امنی، امان بودی؟…
[استاد در فنّ بیان بودی!]
این آخری را شَک نکن، هستی
جرأت اگر داری برو گم شو
از نُو دچار حرفِ مردم شو
بیگانه با اعجازِ گندم شو
یک جمله: محتاج ترحّم شو!
تا قدر حالا را بدانی و…!!!
با عطرِ تندت دلبری کردی
در تختِخواب اِغواگری کردی
خود را شبیهِ گُلپری کردی!
در انتها خیرهسَری کردی
میخواستی شیرین شوی تلخک؟!
کاش اهل حفظ آبرو بودی
فردی صبور و صلحجو بودی
کمتر به فکر رنگ و بو بودی
گاهی گُداری، با وضو بودی
میکاری امّا در نمی آیند!!!
زهرا موسیپور فومنی