با احترام به استراگون و ولادیمیر
و به ایران
ای غصه دار! چوبه ی از قد بلندتر!
ای دارِ غصه! خونِ دلِ – روی بند – تر!
پیراهنِ دریدهی از تن لوندتر!
ای غرق هر چه مشکل و مشکل پسندتر!!
ابرِ درونِ آب، دو تا چشمِ خونیات…
باریک بود گردن من یا که مال تو؟
خون من است آنچه که مانده به شال تو
من را گره زدهست کسی با خیال تو
ربط است بین حال من و بین حال تو
من را ببند بر سر زخم درونیات!
من را که خاطرات تو هر روز با من است
من را که آتشی و دلم مثل خرمن است
انبار کاه! عشقِ تو بدجور سوزن است!!
سیگار را کشیدم و دیدم که روشن است
تکلیف انتهای تو- چرکِ عفونیات!
ای کاغذ مچاله و ترس از صدای جِر!
غمهای استراگونِ یک عمر منتظر!
بر تو چه رفته گربهی افتاده توی فر؟
ای خانه ی خراب! چه حاجت به بولدوزر؟!
با ساکنانِ درصددِ واژگونیات!
آتش زدند قلب تو را در برابرم
ای زخمِ باز! لوطیِ غم دیده! قیصرم!
ای کاسه ی لبالبِ از صبر در سرم!
از تو چه مانده پرچمِ بی میله -کشورم؟!
این شعر، وصف حال و هوای کنونیات!
آرش سیفی