می ترسیم اعتراف کنیم آقای بیضایی
یادداشتی به مناسبت سالروز تولد بهرام بیضایی
علی ولی‌‌اللهی

یادم است انتخابات سال ۸۸ بود. دو نفر داشتند حسابی بحث می‌کردند. جوان بودند و هم سن و سال خودم. یکی طرفدار میرحسین بود و یکی کروبی. بعد از کلی داد و قال و توی سر و کله‌ی هم زدن، آن پسری که طرفدار موسوی بود گفت: اصلا می‌دونی چیه؟ من می‌خوام به موسوی رای بدم چون این آقا هفته‌ای یه بار توی فرهنگستان هنر یه ساعت جلو بهرام بیضایی میشینه!! الان بیشتر از هشت سال از آن موقع گذشته، آن موقع‌ها بهرام بیضایی هنوز ایران بود. هنوز نفسش کنار نفس ما بود. هنوز سایه‌اش بالای سر تئاتر و سینمای این مملکت بود. آن روزها غم بود، اما کم بود!۱

بله آقای بیضایی، ما باید همانند کاراکترهای نمایشنامه «خاطرات هنرپیشه نقش دوم»۲ برویم روی صحنه‌ای عاریه‌ای و کوچک و با تفنگ‌های چوبی کوچک و اندکمان بایستیم و با صدای بلند اعتراف کنیم. باید اعتراف کنیم که چه به روز شما آوردند در این سال‌ها. چه به روز ما آوردند. چه به روز نمایش و پرده و صحنه آوردند. ما که همیشه نه حتی نقش دوم، که سیاهی لشگری بیش نبودیم. که بودند و هستند کسانی که چشم‌بندی و شعبده بلدند و تفنگ‌های بسیارشان واقعی است. همان‌ها که می‌خواستند شما را از آن بالا که خود ساخته بودید به زیر بکشند. مثل «نعمان» که «سنمار»۳ را از بالای خورنقی که خودش ساخته بود پایین انداخت. و شما چه خوب فهمیده بودید درد سنمار را که از زبانش خطاب به نعمان نوشتید:

کاش بر تو همان رود که بر من رفت
سزا نبینی آن‌چنان که سزاست
کاش به پاداش هنر شکسته شوی!۴

راستی چند بار به پاداش هنرتان شکسته شدید استاد؟ چند بار شکسته شدن دوستان و همکاران و اطرافیانتان را دیدید؟ چند بار در ردیف اول تهمت نشستید؟ یا بهتر بگویم نشاندنتان؟ روبرو استاد استاد بود و پشت سر خنجر دوستان خجالتی تان!۵ روبرو بزرگداشت و به به و چه چه در تالار بتهوون خانه‌ی هنرمندان بود و پشت سر توقیف و بستن و خط‌های قرمزی که هر روز تنگ و تنگ‌تر می‌شد. ما باید همه‌ی این‌ها را اعتراف کنیم.

ما باید اعتراف کنیم، اما می‌ترسیم. می‌ترسیم از آن دو نفری که توی پاریس دنبال هدایت افتاده بودند قبل خودکشی اش۶. و شما شناخته بودیشان. می‌ترسیم از پچ پچه‌ها و حرف‌ها و وسوسه‌هایی که در خفا زده می‌شود. تصمیم‌هایی که پشت پرده گرفته می‌شود. همان حرف‌ها که پادشاه را مجاب کرد، دستور بدهد با کتاب آن قدر بکوبند توی سر مترجم گمنام داستان‌های «الف لیله و لیله» (هزار و یک شب) که جان از بدنش در برود.۷ با کتابی که خودش ترجمه کرده بود! همان حرف‌هایی که باعث شد چشم‌های «شیخ شرزین»۸ را از کاسه دربیاورند. همان حرف‌ها که کار را به جایی رسانید که «زینب»۹ را قطعه قطعه کنند و فردوسی را کافر بدانند.۱۰ ما می ترسیم.

ما باید اعتراف کنیم که شاید از همه بیشتر خودمان مقصر بودیم و هستیم. که آن موقع که باید پشت هنرمندانمان در نیامدیم. همان دهه‌ی شصت و زمان اوج فشارها بر هنرمندان. همان موقع که فیلم مسافران را می‌خواستنند قلع و قمع کنند و شما ایستادید و گفتید تا من زنده هستم نمی‌گذارم یک دندانه از فیلم را حذف کنید. همان موقع که فریاد زدید که «کیهان نشینان» و «سوره نویسان» و «موتورسوارن» دارند برای سینمای مملکت تصمیم می‌گیرند. همان موقع که گفتید شغل فیلمسازی در ایران بی‌حرمت شده. همان موقع که اجرای«مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را به دلایل نامعلوم متوقف کردند.۱۱ همان موقع باید به توقیف‌ها و سانسورها و فشارها اعتراض می‌کردیم و نکردیم. همان طور که به عدم صدور مجوز برای اجرای «تاراج نامه» و «سهراب کشی» اعتراض نکردیم.

اعتراض نکردیم و گذاشتیم یکی یکی هنرمندانمان یا دق کنند یا بروند. ما تقصیرکار بودیم که «باشو»۱۲ آن غریبه‌ی کوچک را غریب‌تر و تنهاتر گذاشتیم و بعد سال‌ها رفتیم سراغش و دیدیم با چرخ دستی‌اش سرچهارراه فلافل می‌فروشد. ما مقصر بودیم که گول «ناصر معاصر»۱۳ ها را خوردیم و می‌خوریم. چون بلد نیستیم درس بگیریم از تاریخ. ما باید اعتراف کنیم که همان مردم سیاهپوشی هستیم که هنوز داریم توسط زردپوش‌ها و سبزپوش‌ها و قرمزپوش‌ها بازی داده می‌شویم و هرچقدر شما به ما امید بسته‌اید، ما ناامید کننده‌ایم. متاسفانه حتی فکرش را هم نکنید که ما لحظه‌ی آخر نمایش خروش می‌کنیم و می‌رویم به جنگ مترسک!۱۴ ما کارگران نمایش هستیم. اما کارگران خسته‌ای هستیم که نمایشنامه‌ای جعلی به نام تاریخ را با لذت فراوان هر روز و هر روز اجرا می‌کنیم و بیشتر از نقشمان لذت می‌بریم و شما فهمیده بودی که کاری نمی‌شود کرد «وقتی همه خوابیم»۱۵.

امروز تولد شماست و باید ببخشید به خاطر این همه تلخی. دلمان حسابی پر است. وقتی می‌بینیم کسی مثل شما خانه‌نشین است و از آن طرف کسانی سر کار هستند که نمایشی را در بازبینی رد می‌کنند به این دلیل که تحرکش کم است!!! وقتی میبنیم کسانی در رأس کار هستند که فرق تئاتر را با مسابقه اسب‌دوانی نمی‌دانند. خداوکیلی چه کسی الان اندازه‌ی شما به گردن نمایش و ادبیات نمایشی و سینمای این مملکت حق دارد؟ نامردی نیست دانشجوهای الان نتوانند از وجود شما استفاده کنند؟ چند سال است دلمان لک زده برای اینکه اسم شما را سر در سینماها ببینیم. دلمان لک زده بگوییم: بچه ها بریم فیلم جدید بیضایی رو ببینیم. کتاب جدید بیضایی رو بخریم. نمایش جدیدشو ببینیم.

امروز تولد شماست. دوست دارم امیدوار باشم که روزهای بهتری در انتظار هنر این مملکت هست. با بازگشت شما. با بودن شما. دوست دارم هرلحظه با خودم تکرار کنم اگر «حمید سمندریان» رفت، اگر «اکبر رادی» رفت، اگر «سهراب شهید ثالث» رفت، اگر «عباس کیارستمی» رفت، اگر خیلی‌های دیگر رفتند بهرام بیضایی هنوز هست. دوست دارم فکر کنم که روزهای روشن‌تری در انتظارمان است. هرچند هر لحظه  این صدای «مهتاب» است که می گوید: ما می‌ریم تهران برای عروسی خواهر کوچک‌ترم. ما به تهران نمی‌رسیم. ما همگی می‌میریم!۱۶

پی‌نوشت‌ها:
۱- بخشی از آهنگ وقتی که بچه بودم با صدای فرهاد مهراد
۲- نمایشنامه‌ای از بهرام بیضایی
۳- نعمان و سنمار دو شخصیت اصلی نمایشنامه‌ی مجلس قربانی سنمار نوشت‌یه بهرام بیضایی
۴- تک‌گویی سنمار هنگام سقوط از خورنق در مجلس قربانی سنمار
۵- همه از پشت خنجرم زده‌اند/ دوستانی خجالتی دارم. سید مهدی موسوی
۶- اشاره به متنی است که بهرام بیضایی به مناسبت سالگرد درگذشت صادق هدایت منتشر کرد
۷- نمایشنامه‌ی شب هزار و یکم نوشته‌ی بهرام بیضایی
۸- فیلمنامه‌ی طومار شیخ شرزین نوشت‌یه بهرام بیضایی
۹- زینب نقش اصلی نمایشنامه ندبه نوشته‌ی بهرام بیضایی
۱۰- اشاره به فیلمنامه‌ی دیباچه‌ی نوین شاهنامه نوشته‌ی بهرام بیضایی
۱۱- این نمایش در سال ۱۳۸۴ در سالن اصلی تئاتر شهر به صحنه رفت و درحالی که استقبال بسیار خوبی از آن شده بود، بعد از ۲۴ اجرا به دلایل نامعلومی توقیف شد.
۱۲- باشو، شخصیت اصلی فیلم تحسین شده‌ی «باشو غریبه کوچک»
۱۳- ناصر معاصر یکی از شخصیت‌های اصلی فیلم سگ‌کشی
۱۴- اشاره به نمایشنامه‌ی چهار صندوق نوشته‌ی بهرام بیضایی دارد که در آن چهار نقش‌پوش سیاه و سبز و زرد و قرمز حضور دارند.
۱۵- نام آخرین فیلمی که از بهرام بیضایی اکران شده است.
۱۶- دیالوگی از فیلم مسافران به کارگردانی بهرام بیضایی

2 نظرات در حال حاضر

  1. تشکر از وب سایت خوبتون و تشکر از استاد موسوی بابت این یادداشت هر چند پر از تلخی و غم بود ولی خیلی لذت بخش بود.
    درود بر شما عزیزان

  2. تولدشون مبارک.
    و چه تلخ بود این نوشته

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *