پنج شیوهی آغاز کردن داستان کوتاه
حسین پاینده
پاراگراف اول هر داستانی، حکم دروازهی ورود به جهان آن داستان را دارد، جهانی که هر نویسندهای در پی ترغیب خواننده به ورود به آن است. اگر داستان به گونهای آغاز شود که خواننده تمایل پیدا کند به جهان خیالینِ آن وارد شود، احتمالاً انقطاعی در خوانش داستان پیش نخواهد آمد و، به بیان دیگر، خواننده آن داستان را تا به انتها خواهد خواند. اما اگر پاراگراف اول جذابیت لازم برای ترغیب خواننده به ادامه دادن خواندن داستان را نداشته باشد، خواننده یا در همان ابتدای داستان و یا در اواسطش دست از خواندن میکشد و ، به تعبیری استعاری، از جهان آن داستان بیرون میآید. پرسش چالشداری که ذهن هر داستاننویسی را پیش از شروع به نوشتن داستان به خود مشغول میکند این است: «داستان را چگونه آغاز کنم تا خواننده نتواند خواندن آن را رها کند؟». هنر هر داستاننویسی از جمله این است که با نخستین جملاتش سِیر و سیاحت در دنیای داستان را برای خواننده به کاری لذتبخش و حتی اجتنابناپذیر تبدیل کند.
داستاننویس صناعتشناس برای اینکه بتواند لذتی زیباییشناختی به خواننده بدهد، ابتدا کنجکاوی او را میانگیزد. باید داستان را به روشی آغاز کنیم که ذهن خواننده با متن درگیر شود. این هدف گاهی با طرح ضمنیِ یک پرسش محقق میشود، گاه با خلق موقعیتی خارق عادت و گاه با ایجاد حسوحال یا حالوهوای عاطفی خاص. در ادامه، پنج شیوهی آغاز کردن داستان کوتاه را معرفی میکنم که همگی منجر به درگیر شدن ذهن خواننده و ترغیب او به ورود به جهان داستان میشوند.
1. در پاراگراف اول، کشمکش داستان را مشخص کنید. کشمکش همیشه از رویارویی دو نیروی ناسازگار یا ناهمپیوند حاصل میآید. مثلاً اگر کشمکش به اصطلاح «بیرونی» و بین دو شخصیت باشد، آنگاه کشمکش آنها در واقع رویارویی یا ناسازگاری دو گفتمان است. گاهی هم کشمکش نشاندهندهی تعارض دو پارهی ناسازگار در روان یا ضمیر ناخودآگاه شخصیت اصلی داستان است. با برجسته کردن تضاد گفتمانهای شخصیتها یا دوپارگی روان شخصیت اصلی در پاراگراف اول داستان، حسی از اضطرار در خواننده به وجود میآورید و از همان ابتدا او را با خود همراه میکنید، زیرا خواننده به طور طبیعی میخواهد بفهمد علت این ناسازگاری یا دوبودگی چیست و در پایان داستان چه راهحل یا فرجامی پیدا میکند، یا اصلاً راهحل و فرجامی پیدا میکند یا نه. در بخشهای بعدیِ داستان (بعد از پاراگراف اول) میتوانید اطلاعات ضروری دربارهی علت این کشمکش را با اپیزودها یا صحنههای مجزا به خواننده نشان دهید.
حُسن این شیوه: شروعی پُراحساس که از همان ابتدا خواننده را درگیر داستان میکند.
ضعف این شیوه: اگر کشمکش انتخابشده مسئلهی خواننده نباشد، داستان بهترین بختش برای خوانده شدن را از دست میدهد.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان «زندگی سگی»، نوشتهی احمد دهقان، میتوان دید:
«لحظهای جلوی درِ بزرگِ ورودی میایستم تا حالم جا بیاید و بعد بروم تو. حتی لحظهای میمانم بروم یا نروم و اصلاً ارزشش را دارد یا نه که به خودم مهلت نمیدهم. اگر بمانم، دودل میشوم و شاید هم اصلاً نروم و همهی آنچه در ذهن ساخته بودم، دود شود و برود هوا. میروم تو راهروی دراز که پُر از همهمهی آدمهایی است که مثل ستون مورچهها میروند و میآیند و خیلیهاشان دست ندارند یا پا. و بعضی که همان اولِ کار نگاه سرگردانشان را در این راهروهای بیانتها دور میگردانند، میفهمم که یک چشمشان مصنوعی است که مردمک چشم کورشان ثابت است.»
2. داستان را با یک معما، وضعیتی پُررمز و راز یا در هالهای از ابهام شروع کنید. وضعیت پُررمز و راز و معماگونه وضعیتی خارق عادت و حتی عجیبوغریب است که با هنجارها یا توقعات خواننده تعارض دارد. وقتی در اولین پاراگراف داستان شخصیت اصلی را در چنین موقعیتی قرار بدهیم، خواننده کنجکاو میشود که چندوچون این وضعیت یا علت پیدایش آن را بفهمد. با این کار، خواننده همچنین به حل این معما یا رفع ابهام از وضعیت علاقهمند میشود و لذا داستان را با علاقه دنبال میکند.
حُسن این شیوه: مشارکت یا کنشگریِ خواننده در کشف جهان داستانی.
ضعف این شیوه: بقیهی داستان باید رابطهی دو بازیکن تنیس را بین نویسنده و خواننده برقرار کند، رابطهای که توپ (متن) بین آنها دائماً ردوبدل میشود، والّا داستان در جلب توجه خواننده ناکام خواهد ماند.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان «این سوی تَلهای شن»، نوشتهی جمال میرصادقی، میتوان دید:
«یک روز صبح، وقتی آقای عارفی از خانه بیرون آمد که به اداره برود، آن اتفاق عجیب برایش رخ داد. آقای عارفی در خانهی نوسازی که در شمال شهر به تازگی ساخته بودند با زن و فرزندانش زندگی میکرد. مردی چهلـچهلوپنجساله، کوتاهقد، با شانههای افتاده و شکم تورفته و اندامی لاغر و تَرکهای بود. دستهاش موقع راه رفتن، بیحرکت در دو طرف میآویخت. آقای عارفی کمی به جلو خم میشد و با قدمهای تند و سریع جلو میرفت. سایهاش همیشه خمیدگیِ بدن او را نشان میداد و آقای عارفی آدم قوزی و پَتوپَهنی را میدید که جلو یا در کنار او راه میرود.»
نحوهی آغاز شدن داستان «اعدام»، نوشتهی حسن تهرانی، نمونهی خوب دیگری از کاربرد همین شیوه را به نمایش میگذارد:
«یک روز صبح مرا اعدام کردند ــ بهار بود یا زمستان، نمیدانم. به هر حال، یک وقتی مرا اعدام کردند. گناهم رفاقت با تمساحی استثنایی بود؛ تمساحی آفریقایی که گریه نمیکرد. فرمانده سعی کرد اخم کند، ولی باور کنید آدم خوشرویی بود. طوری فریاد کشید: ”آتش …“ که من به دلم نگرفتم. مثل اینکه گفته باشد: ”سلام“ یا هندوانه …».
3. داستان را نه با کنشگریِ شخصیتها، بلکه با توصیف راوی از یک مکان شروع کنید. با این کار میتوان از ابتدا مشخص کرد که این داستان، بازگویی وقایع نیست، بلکه جنبهی تأملآمیز دارد. این قبیل داستانها نیاز به راوی تیزبینی دارند که همهچیز و همهکس را با نگاهی دقیق و کاونده میبیند و توصیف میکند. باید توجه کنید که اگر این شیوه را برای آغاز داستان برمیگزینید، مکانی که راوی توصیف میکند لزوماً باید جنبهای نمادین (سمبلیک) یا بازنماییکننده داشته باشد. به عبارت دیگر، آن مکان باید چیزی بیش از یک موجودیت فیزیکی باشد و در واقع خصلتها یا اعتقادات و الگوهای رفتار شخصیت اصلی داستان را به طور غیرمستقیم به خواننده بشناساند.
حُسن این شیوه: برجسته کردن کارکرد مکان در شکلگیریِ معنای داستان (القای درونمایه).
ضعف این شیوه: ضرباهنگ داستان کند میشود و شاید خوانندگان علاقهمند به داستانهای پُرواقعه را از دست بدهد.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان «پاییز بود»، نوشتهی محمدرحیم اخوت، میتوان دید:
«پاییز بود. بعدازظهر. حدود ساعت سه، سهونیمِ بعدازظهرِ یک روز آفتابیِ پاییز. یادم نیست چندشنبه بود؛ اما یادم است که تکوتنها، در اتاقهای تودرتوی سمت جنوبیِ حیاط که هیچوقت رنگ آفتاب نمیدید، پشت میز کارم نشسته بودم که صدای زنگ تلفن برخاست. اتاقها از آن اتاقهای تاق و چشمهای قدیمی بود که آن را مرمت کرده و رنگ زده بودند؛ اما به جز من، هیچکس در آن کار نمیکرد. سه تا اتاق بود که به هم راه داشت و مجموعاً مثل سالن درازی بود که آن را با دیواری نصفهنیمه و تاقچههایی که به هر دو طرف باز بود، سه قسمت کرده باشند. در قسمتهای دیگر هم میز کار گذاشته بودند؛ اما کسی آنجا نبود. من بودم و این فضای تودرتوی دراز که با آن دیوارهای تازهرنگشده به رنگ سفید و آبیِ مات، و آن سکوت سرد و نمناک، بیشتر شبیه یک سرداب یا عبادتگاه بود تا دفتر کارِ یک شرکت مهندسیِ معماری و شهرسازی.»
4. داستان را با ژرفاندیشیهای یک راوی اولشخصِ منزوی و خودبرتربین آغاز کنید. این نوع آغاز برای داستانهای مدرن، بویژه از نوع غنایی و شاعرانه، بسیار مناسب است، زیرا عنصر «لحن» را در داستان برجسته میکند. راویِ چنین داستانی باید در پاراگراف اول از افکار و احساسات درونیِ خودش با خواننده صحبت کند و چنان لحن شخصیِ پُررنگی به روایت بدهد که خواننده دریابد او فردی درونگرا و مردمگریز است و سپهر ارزشهای شخص خودش را از اعتقادات و سنتهای اجتماعی برتر میداند. با شروع داستان به این شیوه از ابتدا معلوم میکنید که عنصر پیرنگ در داستانتان کمترین اهمیت را دارد و بیش از واقعه، قرار است بر شخصیت تمرکز کنید. این قبیل داستانها معمولاً رنگوبویی به غایت روانکاوانه دارند.
حُسن این شیوه: ایجاد همدلی بین خواننده و راوی/شخصیت اصلی. داستانهایی که به شیوهی تکگویی روایت میشوند، بهتر است به این شیوه آغاز شوند.
ضعف این شیوه: ممکن است احساسات راوی/شخصیت اصلی برای خواننده موجّه جلوه نکند.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان «یک تا صدویک»، نوشتهی علی قانع، میتوان دید:
«سفیدِ سفید، چه مهِ غلیظی، همیشه هوای مهآلود را دوست داشتهام. هیچچیز آنطور که هست دیده نمیشود، نه زشتی و نه زیبایی. مانند رودخانهای که با شتاب میرود، مثل روال زندگی که ثانیهای جلوتر را نمیتوان دید. هرچه هست و نیست پشت مهْ بیرنگ میشود، دلم میخواست برای همیشه در مه میماندم. کاش میشد خودم را به بادبادکی وصله میزدم و تا دلِ این تودهی سفید بالا میرفتم.»
5. داستان را با کنشگریِ یک راوی دومشخص آغاز کنید. داستانهایی که از زاویهی دید دومشخص روایت میشوند، معمولاً بیشتر معطوف به کنشاند و پیرنگی قوی دارند. استفاده از ضمیر دومشخص، چه به صورت منفصل («تو وارد اتاق میشوی»)، چه به صورت محذوف («روزنامه را میخوانی») و چه به صورت متصل («کیفت را برمیداری و میروی») حسی از بلاواسطگی و بودن در صحنه القا میکند. به این ترتیب خواننده کاملاً وارد داستان میشود و خود را در موقعیت توصیفشده در آن میبیند. پاراگراف اول چنین داستانی باید شرح اَعمال و کارهای راوی باشد.
حُسن این شیوه: قرار دادن خواننده در جایگاه سوژهی کنشگر.
ضعف این شیوه: همهی فعلها مضارع هستند و حس «داستانِ رخدادهای که روایت میشود» را تضعیف میکند.
نمونهای از کاربرد این شیوه را در آغاز داستان «48 ساعت هوای عاشقی …»، نوشتهی علی قانع، میتوان دید:
«میروی. سوار میشوی و قطار مسافربریِ تالیس ایستگاه کلن را به مقصد پاریس ترک میکند. کاپیتان پشت بلندگو به زبانهای آلمانی و فرانسه و انگلیسی خوشآمد میگوید، مسیر را توضیح میدهد و سفر خوبی برای همه آرزو میکند … در همان دقایق ابتدایی واگن از دود پُر میشود. موقع خریدن بلیت قسمت سیگاریها را انتخاب کردهای … دو دختر جوان با سر و صدای زیاد وارد میشوند. میخندند و بلند حرف میزنند. واژهها آشناست، چهرهها آشناست … .»
هیچیک از شیوههای آغاز کردن داستان بر سایر شیوهها برتری یا اولویت خاصی ندارد. هر یک از پنج شیوهای که توضیح دادم، به جای خود و در صورتی که نویسنده پیشاپیش دربارهی درونمایهی داستان به اندازهی کافی فکر کرده باشد و طرح معیّنی را در ذهن پرورانده باشد، میتواند راه مناسبی برای جلب توجه و علاقهی خواننده باشد و او را چنان مجذوب دنیای داستان کند که آن را تا به انتها بخواند و تا مدتها به شخصیتها و رویدادهای آن بیندیشد، و این البته منظور و مقصودی است که هر داستاننویسی میخواهد محققش کند.