ریل نفس بریدهی تنهایی
جایی برای خواب و خیالم شد
عشقت میان سینهی غمگینم
در یک دقیقه فرض محالم شد
میآمدی… ترن… و صدای سوت
با خندههای ممتد بیجایت
مرگی میان چشم سیاهت بود
مردی به غیر من ته دنیایت
باران صدای گریهی مردی بود
باران صدای گریهی مردی بود
باران صدای گریهی مردی بود…
دارد ترن میآید و من خوابم
آغاز بی اجازهی مرگم باش
وقتی گلولههای غمت کُشتم
دارد ترن میآید و من خوابم
با نامهای مچاله که در مشتم
موهای هرزهات به دل باد است
تصویر آخریست که میبینم
باور بکن که خواب تو را دیدم
در چشمهای بستهی غمگینم
دارم در این جهان خیالاتی
میبینمت که عاشق او بودی
بوسیدیام میان نبودنها…
دارد ترن میآید و من خوابم
میبردیام اگرچه شکستم داد
چشمان هرزهی کسی از پشتت
دارد ترن میآید و تو خوابی
دست کسی غریبه که در مشتت
بالا می آورم همه دنیا را
وقتی که تو دلت به دلش بند است
وقت قرار بود و به من گفتی:
“آقا ببخش! ساعتتان چند است؟”
رفتی و مانده ردّ تو در باران
با من که روی ریل ترن ماندم
که عاشقم نبودی و میرفتی
بر روی ریل قلب تو من ماندم
باران صدای گریهی مردی بود
توی گذشته، حال… و یا فردا
میبینمت که عاشق او هستی
دارد ترن می آید و من خوا… خوا…
مهدی معظمی