مقدمهای بر ترجمهی کتاب «مسائل داستاننویسی داستایفسکی»
حسین پاینده
مسائل داستاننویسی داستایفسکی، کتاب مشهور نظریهپرداز روس میخائیل باختین، سرانجام به زبان فارسی ترجمه شد و اکنون در دسترس همهی کسانی است که بارها مطالبی را دربارهی «رمان چندصدایی» خواندهاند اما همیشه میخواستهاند نظریهی باختین را بدون واسطه و آنگونه که در کتابش مطرح شده بود بشناسند. حسین پاینده بر ترجمهی فارسی این کتاب مقدمهای نوشته است که در آن، علاوه بر به دست دادن شناخت مختصری از زندگی و آثار باختین، برخی از مهمترین مفاهیم و مصطلحات نظریهی او را به زبانی ساده بیان کرده است تا قرائت و فهم کتاب برای خواننده آسانتر شود. او به این منظور تبیینی کوتاه از مفاهیم کلیدی نظریهی باختین («دیگری»، «گفتوگو»، «گفتوگویی»، «رمان تکصدایی»، «رمان چندصدایی»، …) به دست داده است.
مختصری دربارهی زندگی و آثار باختین
آراء و اندیشههای نظریهپرداز برجستهی رمان میخائیل باختین (۱۹۷۵-۱۸۹۵) نه فقط در میهن او (روسیه)، بلکه همچنین در سایر کشورهای جهان تا مدتها ناشناخته بود. نحوهی انتشار نخستین اثر باختین، استعارهای گویا از زندگی حرفهای او در جایگاه یک نظریهپرداز است. اولین کتاب باختین که به سوی فلسفهای دربارهی کنش نام داشت و موضوعش رابطهی زیباییشناسی و اخلاق بود، بین سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۱ نوشته شد اما در زمان حیات او منتشر نشد و کسی از وجود آن اطلاع نداشت. تازه در سال ۱۹۸۶ (یازده سال بعد از مرگ او) بود که این کتاب انتشار یافت، آن هم به صورتی ناقص: دستنوشتهی باقیمانده از اولین اثر باختین، فقط یک فصلِ آن و مقدمهاش را شامل میشد که البته چند صفحهای از مقدمه هم گم شده بود، ضمن اینکه بخشهایی از متن هم ناخوانا بود. گمنامی باختین دو دلیل داشت، یکی سیاسی و دیگری شخصی. دیدگاههایی که او دربارهی چندصدایی بودن رمان اشاعه میداد، آشکارا با ایدئولوژی کمونیستهایی که قدرت را در شوروی به دست داشتند نامنطبق بود. کمونیستها ادبیات را وسیلهای برای ترویج عقاید مارکسیستی میدانستند و در نظریهپردازیهایشان رمانی را برتر قلمداد میکردند که خواننده را به سوی اهداف حزب حاکم رهنمون کند. پیداست که در چنین الگویی از ادبیات، صدای راوی دانا و بافراستی سیطره دارد که همهچیز را میداند و صلاح آحاد جامعه و حتی بشریت را به روشی تعلیمی ابلاغ میکند. متقابلاً باختین در نظریهی رمان چندصدایی آن نوع رمانی را تأملانگیز و درخور توجه میدانست که به صداهای متنافر و حتی متضاد میدان میدهد و تصمیمگیری دربارهی درستی یا نادرستیِ جهانبینیهای متباین را به خواننده واگذار میکند. از این حیث، بین دیدگاههای باختین و مواضع رسمیِ حزب حاکم تعارضی سیاسی وجود داشت.
از جمله به سبب همین تعارض بود که او در سال ۱۹۲۹ دستگیر و به ده سال تبعید در اردوگاهی واقع در جزیرهای دورافتاده محکوم شد، هرچند که نهایتاً با پادرمیانی نویسندگان متنفذ و مقبولی مانند ماکسیم گورکی محکومیت باختین به شش سال تبعید در قزاقستان کاهش یافت. یکی دیگر از همین اشخاص بانفوذ پاول مِدوِدِف بود (از اعضای محفل اولیهی باختین در شهر ویتِبسک) که در سال ۱۹۳۶ توانست امکان تدریس در مرکز تربیت معلم شهر سارانسک (پایتخت جمهوری موردوویا در روسیه) را برای او فراهم کند. اما باختین چند سال بعد، وقتی خطر اخراجش به دلایل ایدئولوژیک قوّت گرفت، مجبور شد این شغل را رها و به شهر دیگری مهاجرت کند. او بعدها وقتی رسالهی دکتریاش را (با عنوان رابله و جایگاه او در تاریخ رئالیسم) نوشت، باز هم قربانی انحصارطلبیِ ایدئولوژیکِ کمونیستها شد، به گونهای که اجازهی دفاع از رسالهای را که در سال ۱۹۴۰ به اتمام رسانده بود تا سال ۱۹۵۲ به او ندادند و تازه در آن زمان هم فقط مدرک «نامزد احراز درجهی دکتری» به او تعلق گرفت.
جدا از این تعارض سیاسی، دلیل شخصیِ گمنامی باختین در زمان حیاتش را باید در بیماری مزمن پاهایش دید که سالها او را رنج داد. ابتلا به عفونت حاد در پای راست و التهاب استخوان در پای چپ، باختین را از سن بیستوپنجسالگی به دردهای جانکاه مبتلا کرد. این بیماری طولانی که اغلب او را در بستر نگه میداشت، سرانجام در سال ۱۹۳۸ به قطع پای راستش منجر شد و این رویداد البته بیشازپیش تحرک او و حضورش در محافل علمی و ادبی را کم کرد.
با این همه و به رغم هر دو دلیلی که برای گمنامیِ اولیهی باختین برشمردیم، در آخرین سالهای عمر او، وقتی به علت تحول در اوضاع سیاسی شوروی تعداد بیشتری از آثارش اجازهی چاپ پیدا کردند، رهیافت باختین در نقد رمان رفتهرفته بیشتر شناخته شد و مورد توجه قرار گرفت. اما آنچه کمک شایانی به بیشتر شدن شهرت باختین کرد، ترجمهی آثار او بود که پس از مرگش و از اواسط دههی ۱۹۷۰ شروع شد. صبغهی میانرشتهای رویکرد باختین که از سویی به جامعهشناسی ادبیات و از سوی دیگر به زبانشناسی توجه داشت، با حالوهوای مطالعات میانرشتهای در حوزهی نظریه و نقد ادبی که همان زمان در اروپا و آمریکا در حال نضج گرفتن بود، کاملاً همسو مینمود و بیتردید همین همسویی راه را برای اقبال به نظریهی باختین دربارهی نقد رمان بسیار هموار کرد. با گذشت چند دهه از انتشار نخستین ترجمهها از آثار باختین در دنیای غرب، امروزه دیگر کسی شک ندارد که او در زمرهی برجستهترین نظریهپردازان رمان قرار دارد.
در میان نوشتههای او ــ که طیفی متنوعی از موضوعات را شامل میشوند، از اخلاق و فلسفه گرفته تا زبانشناسی و رمان ــ ، آنهایی که به طور خاص در نقد ادبی اهمیت بیشتری دارند و به وفور مورد استناد قرار میگیرند، عبارتاند از سه مقالهی مهم با عنوانهای «حماسه و رمان»، «از پیشاتاریخ گفتمانِ رمان» و «گفتمان در رمان» که در کتاب او با عنوان تخیل گفتوگویی گردآوری شدهاند،[1] و البته کتاب مشروح او دربارهی داستایفسکی که ترجمهی آن با عنوان پرسشهای بوطیقای داستایفسکی اکنون در دسترس خوانندهی فارسیزبان قرار دارد. برای خوانندهی ناآشنا با نظریهی باختین، پیششرط فهم چهارچوب نظریای که او دربارهی نقد رمان مطرح میکند، آشنا شدن با دیدگاه این نظریهپرداز راجع به کارکرد زبان در برساختن نَفْس است که در ادامهی این نوشتار میکوشیم رئوس آن را برای خواننده تبیین کنیم.
۱. «نَفْس» و «دیگری»
اصطلاح «نَفْس» به روانشناسی مربوط میشود و آنچه باختین دربارهی این مفهوم میگوید، بیربط به روانشناسی نیست؛ با این حال، تعریفی که او از نَفْس و نحوهی شکلگیری آن به دست میدهد، یکسره جدید است و با آنچه از نظریههای روانشناختی در این موضوع میدانیم تفاوت دارد. از نظر باختین، نَفْس انسان شامل دو پارهی مجزا اما نیازمند همپیوستگی است: یکی «من از منظر خود» و دیگری «من از منظر دیگری». پارهی اول، نگرشی خودـمعطوف است که ذهنیت فرد راجع به خودش را از درون به او نشان میدهد؛ پارهی دوم، نگرشی دگرـمعطوف است که نگاه دیگران به او از بیرون را برایش مشخص میکند. «من از منظر خود» در اعماق روان فرد جای دارد و مبیّن آرزوهای او برای خویشتن است، اینکه میخواهد چه آدمی با چه ویژگیهای شخصیتیای باشد. از این حیث، این پارهی نَفْس هیچگاه ثابت یا قطعیتیافته نیست. همهی ما در مراحل مختلف زندگی، بسته به جهانبینیای که اختیار میکنیم، ممکن است برداشت یا توقع متفاوتی از خود داشته باشیم. با هر تغییری در زندگی و افکار و عقایدمان، این برداشت یا توقع هم دستخوش تحول میشود. به همین سبب، «من از منظر خود» هرگز نمیتواند راویتگر قابلاعتمادی از واقعیتِ فرد باشد. همچنان که نگرشهای ما ثابت نیستند، ادراکمان از خویشتن نیز ثبات ندارد. متقابلاً «من از منظر دیگری» دربرگیرندهی همهی آن برداشتهایی است که دیگران از فرد دارند. از آنجا که فرد نمیتواند خود را بشناسد مگر از راه برداشتهای دیگران، نادیده گرفتن «من از منظر دیگری» منجر به نشناختن خویش و نهایتاً افتادن در دام توهّمات بیاساس میشود. متوهّم کسی است که به جای صدای دیگران، صرفاً به صدای برآمده از اعماق وجود خودش (صدای «من از منظر خود») گوش میسپارد و نتیجتاً تصوری از خویشتن دارد که با واقعیتِ او در نزد دیگران منطبق نیست. از نظر باختین، شکلگیری هویت فردی در گرو این است که تصورات هر فرد دربارهی خودش، از قلمرو نَفْسِ منفردِ او بیرون رود و وارد نوعی گفتوگو با نَفْسهای دیگر شود. اهمیت اجتماعی شدن در همین است که امکانی برای دست یافتن به نَفْسبودگی ایجاد میکند. بدون تعامل با دیگران، بدون قرار گرفتن در معرض صدای دیگران، در یک کلام بدون بینالاذهانیت (ذهنیت شکلگرفته در جمع) نمیتوان به ذهنیت فردی دست یافت. به سخن دیگر، تا زمانی که صدای «من از منظر خود» شنوندهی شکیبای صدای «من از منظر دیگری» نشود و به آن پاسخ نگوید، شناخت درستی از خویشتن نخواهیم داشت. معرفت به نَفْس مستلزم ایجاد رابطهای گفتوگویی با «دیگری» است.
۲. «گفتوگو»
از همینجا به کلیدواژهی «گفتوگو» میرسیم که در زمرهی بنیانیترین مفاهیم نظریهی باختین است و به شکلهای دستوریِ مختلف (هم به صورت اسم و هم به صورت صفت) در آثار او و بخصوص در همین کتابش دربارهی داستایفسکی بارها تکرار میشود. از نظر باختین، گفتوگو لازمهی تعامل اذهان است. ذهنیت منفرد هر کسی وقتی بارور میشود که نوعی بدهبستان بینالاذهانی با دیگران برقرار میکند. افق دید فرد (و در مقیاسی بزرگتر، افق دید جامعه) با شنیدن صدای دیگران گستردهتر و بازتر میشود. برخلاف سنتهای فکریِ عرفانمبنا، معرفتِ مقرون به واقعیت از خویشتن (معرفت راستین به نَفْس) از راه تأملات فردی و عزلتگزینانه حاصل نمیآید. گفتوشنود (هم شنیدن و هم گفتن) و برهمکنشِ اذهان است که خودِ واقعی اما ناپیدای هر فرد را بر او آشکار میکند و او را در موقعیت باثباتتری برای شناخت جهان پیرامون و تعامل سازنده با آن قرار میدهد. گفتوگو با صداهایی که خاستگاهشان «من از منظر دیگری» است و درون ذهنمان پژواک یافتهاند، باعث صیرورت نَفْس و پویایی آن میشوند. نَفْسِ شکننده، پیامد استنباطی ایستا و نادرست از خویشتن است که در مواجهه با واقعیت تاب نمیآورد و فرو میریزد. از این بحث معلوم میشود که خواندن رمان، یعنی تمرین برای پروراندن توانشی درونذهنی به منظور برقراری گفتوگو با دیگری. کمال فردی یعنی توفیق در ورود به چنین گفتوگویی. نَفْسِ هر کسی، تا زمانی که توانایی چنین گفتوگویی را در خود ایجاد نکند، ناقص است چون هنوز بین دو صدایی که در آن شنیده میشوند (صدای «خود» و «دیگری») همپیوندی برقرار نشده است. وحدت دو پارهی مجزای نَفْس مستلزم آن است که صداهای متباین را بشنویم و سپس جنبههای گوناگون جهان پیرامونمان و بخصوص پیچیدگی روابط انسانها با یکدیگر را به درستی تشخیص دهیم.
۳. «پارهگفتار»
پرداختن باختین به مفهوم «گفتوگو» و تنافر صداها، بُعدی زبانشناختی هم به نظریهی او میدهد که بجاست در اینجا نکاتی را دربارهی آن ذکر کنیم. مطابق با دیدگاه باختین، زبان را میبایست نه به طور انتزاعی، بلکه به صورت کاملاً انضمامی یا تعیّنیافته بررسی کرد. اگر زبان را به شکلی انتزاعی مطالعه کنیم، جملات را بدون توجه به موقعیتِ بیان شدنشان در نظر میگیریم. متقابلاً، زبان در شکل تعیّنیافته عبارت است از گفتهی معیّنی که گویشوری در موقعیتی خاص خطاب به گویشوری دیگر میگوید. باختین زبان به معنای اول را مجموعهای از جمله میداند که از عنصر مخاطب غفلت میکند و لذا کیفیتی انتزاعی دارد، حال آنکه زبان به مفهوم دوم را «پارهگفتار»[2] مینامد و اعتقاد دارد که رابطهی زبانیِ مبتنی بر پارهگفتار فقط هنگامی شکل میگیرد که مخاطبی در کار باشد تا آن را بشنود و با شنیدن (که نوعی کنشِ ارتباطی است) به آن شکل دهد. زبان شکل نمیگیرد مگر در گفتوگو یا تعامل بینالاذهانیِ گوینده و مخاطب. «پارهگفتار» صرفاً «پارهای» از گفتار است، بدین معنا که هر پارهگفتاری که گویندهای بیان میکند میبایست موجب واکنش شنونده و پارهگفتارِ متقابلِ او شود. به طریق اولی، پارهگفتار دوم خود موجد پارهگفتاری دیگر از سوی گویندهی اول میشود و به این ترتیب زنجیرهای از کلامِ گفتوگویی شکل میگیرد. اصولاً هر پارهگفتاری با چشمداشت یا توقعی برای پاسخ مخاطب بر زبان آورده میشود. گفتوگو یعنی جابهجایی پیدرپیِ جایگاه گوینده و شنونده: گوینده چیزی میگوید تا متقابلاً چیزی بشنود (شنونده شود) تا مجدداً چیزی بگوید (گوینده شود)، و الی آخر. گفتن میبایست با هدف شنیدن صورت گیرد و الّا خصلتی غیردموکراتیک خواهد داشت. ویژگی دیکتاتورها و افراد خودشیفته و خودکامه این است که با پارهگفتار سخن نمیگویند. اشخاص یادشده خصلتاً گفتارشان را قطعی، عین حقیقتِ ازلیـابدی و بینیاز از پاسخ میانگارند. آنان در واقع نه گفتوگو، بلکه گفتوشنود میخواهند (گفتنِ یکجانبه از سوی خودشان و شنیدنِ محض و مطیعانه از سوی مخاطب). در گفتوگوی واقعی، گفتوگوی دوجانبه و مبتنی بر تعامل بینالاذهانی، هرآنچه بیان میشود مشحون از صدای دیگری است که ایدئولوژی متفاوتی را بازنمایی میکند. پژواک صداهای متمایز، متنافر و حتی متضاد عرصهای برای جولان ذهن است. از این منظر، رمان مروج فرهنگی چندصدایی و به غایت دموکراتیک است که امکانی برای اندیشیدن فراهم میآورد.
۴. «چندصدایی»
از اینجا میتوان به معنای اصطلاح «چندصدایی» پی برد که یکی دیگر از مصطلحات مهم باختینی است. باختین در ژانر رمان ظرفیتی برای میدان دادن به صداهای متنافر میبیند که به اعتقاد او در سایر انواع ادبی یافت نمیشود. از نظر او، شعر (بویژه شعر غنایی) لزوماً ماهیتی تکصدایی دارد، حال آنکه رمان از قابلیتی منحصربهفرد برای بازنمایی صداهایی متعدد و چندگانه برخوردار است. هر یک از شخصیتهای رمان میتواند به دلیل نگاه خاصش به جهان، یا، به تعبیری دیگر، به دلیل ایدئولوژی معیّنی که دارد، نمایندهی صدایی متمایز باشد. تکثر صداها در رمان به تعداد شخصیتها محدود نیست، بلکه راوی هم صدای دیگری است که میبایست شنیده شود، کما اینکه صدای نویسنده نیز همینطور. در این بین، به اعتقاد باختین، کمترین اهمیت یا برجستگی را میبایست صدای مؤلف داشته باشد و در غیر این صورت با رمان خشک و بیمحتوایی مواجه خواهیم بود که نویسندهاش شخصیتها را همچون عروسکهای خیمهشببازی برای پیشبرد اهداف خود و اشاعهی گفتمان شخصیِ خودش به کار گرفته است. این قبیل رمانها که باختین آنها را «تکصدایی» مینامد و مصداقهایش را در آثار تولستوی مییابد، طرحی از پیش تعیینشده دارند و گویی تمام تلاش نویسندگانشان این است که خواننده را متقاعد کنند دیدگاههای مؤلف واجد حکمتی است که خواننده تا به حال از آن غافل بوده و اکنون با خواندن رمان به آن وقوف پیدا میکند. رمانهای تکصدایی ماهیتی ضددموکراتیک دارند زیرا آزادیِ خواننده در شنیدن صداهای مختلف و تصمیمگیری دربارهی درستی یا نادرستیِ ایدئولوژیهای بازنماییشده در این صداها را سلب میکنند. در واقع، نویسندهی رمان تکصدایی خود را به یک معنا قیّمِ خواننده میپندارد و پیشاپیش همهی تصمیمها را به جای او گرفته است. چنین نویسندهای در پی سوق دادن خواننده به تفکر نیست و در واقع میخواهد که خواننده فکر نکند بلکه منفعلانه آنچه را مؤلف صلاح دیده است بپذیرد. باختین اصطلاح «رمان چندصدایی» را به طور خاص برای اشاره به آثار داستایفسکی و معدود نویسندگان دیگری به کار میبرد که به زعم او چنین آزادیای را به خواننده اعطا میکنند و با این کار به شعور، قدرت تحلیل و فهم مخاطب احترام میگذراند. به اعتقاد باختین در رمانهای چندصدایی مانند آثار داستایفسکی، هیچچیز از قبل معیّن نشده است؛ شخصیتها آزادند که مطابق با اعتقادات خودشان (مستقل از اعتقادات شخص نویسنده) عمل کنند و خواننده هم ایضاً مختار است که آنگونه که خود مایل است شخصیتها و رفتارشان را بسنجد.
جایگاه باختین در نظریه و نقد رمان
در ابتدای این نوشتار اشاره کردم که آراء و اندیشههای باختین در زمان حیاتش آنچنان شناخته نشده بود. در زمان ما این وضعیت به کلی تغییر کرده است. اختصاص فصل جداگانهای در کتابهای نظریه و نقد ادبی به رهیافت باختین در نقد رمان، همچنین تأسیس پژوهشکدههایی در برخی از معروفترین دانشگاههای اروپایی و آمریکایی که در آنها اختصاصاً راجع به نظریههای باختین در حوزههای متنوعی همچون علوم اجتماعی، نقد ادبی، فلسفهی اخلاق، انسانشناسی فرهنگی و زبانشناسی تحقیق میشود، گواه بارزی است از اینکه این نظریهپرداز برجسته اکنون جایگاه شایستهی خود را در جهان اندیشه پیدا کرده است. این گفتهی تزوتان تودوروف در مقدمهی کتابش با عنوان اصل گفتوگویی در نظریهپردازی میخائیل باختین که «باختین بااهمیتترین متفکر شوروی در علوم انسانی و بزرگترین نظریهپرداز ادبیات در قرن بیستم است»، بازگوییِ حقیقتی است که شواهد بسیار بر آن صحّه میگذراند. از این حیث، ترجمهی کتاب حاضر ــ که بیتردید مشهورترین اثر باختین محسوب میشود ــ کاری ستودنی برای معرفی رهیافتی در نقد ادبی است که هنوز در کشور ما آنچنان که باید به پژوهشگران نقد رمان معرفی نشده است. پیداست که ترجمهی کتاب از اندیشمندی تا به این حد نومایه که نوشتههایش مملو از اصطلاحات و ارجاعات مکرر به مفاهیم سایر حوزههای علوم انسانی است، دشواریهای خاصی دارد و از این جهت سعید صلحجو با چالشهای فراوانی روبهرو بوده است. این چالشها وقتی آشکارتر میشوند که توجه داشته باشیم ترجمهی قبلیِ چندان زیادی از آثار خودِ باختین به زبان فارسی صورت نگرفته و لذا مترجم این کتاب مجبور بوده است به منظور افادهی معنای مفاهیم و مصطلحات باختین دست به ابداع معادل بزند. طبیعتاً بعید نیست که من یا هر مترجم دیگری، اینجا و آنجا سلیقهی متفاوتی در انتخاب این یا آن معادل خاص داشته باشیم، اما این تفاوت سلیقه به هیچ روی از ارزش کار مترجمی که ضرورت انجام دادن این کار خطیر را دریافت و به آن اهتمام ورزید کم نمیکند.
ما و باختین
سخن آخر اینکه به اعتقاد من ترجمهی این کتاب مهم، نه فقط خدمتی به نقد ادبی در کشور ما، بلکه همچنین پاسخ به یک ضرورت فرهنگی در جامعهی ما و شاید بتوان گفت، در ابعادی گستردهتر، پاسخ به ضرورتی مبرم در زمانهی ما است. ترویج فرهنگی که شنیدن صداهای متباین را امری روا محسوب کند، کمک به بلوغی اجتماعی است که ما در کشورمان سخت به آن نیازمندیم. پیشتر نیز در مقالات متعدد ــ و با تمرکز بیشتر در کتاب نقد ادبی و دموکراسی ــ استدلال کردهام که نظریههای نقادانه ساحتی کاملاً چندصدا و متکثرند و اگر بخواهیم وارد این حیطه شویم، خواه در جایگاه مدرس نقد ادبی و خواه در جایگاه دانشجو و پژوهشگر آن، هرگز توفیقی نخواهیم داشت مگر اینکه نخست چندصدایی بودن این ساحت را به درستی دریابیم و در کنشهای شخصیِ خود رعایت کنیم. حُسن رمان چندصدایی را بویژه باید در تأثیر نسبیکنندهی آن در ذهنیت خواننده دید. مواجهه با صداهای گوناگونی که هر یک چشمانداز متفاوتی بر واقعیت باز میکنند، خواننده را به تکثرباوری، مدارا، تساهل و تحمل دیگری سوق میدهد. در گفتمانهای انسانی، هیچ صدایی واجد حقیقتی غایی یا جاودان نیست. هر صدایی نهایتاً یک شیوهی فهم جهان، در کنار انواع شیوههای دیگر، است و سایر صداها میتوانند به همان میزان داعیهی فهمپذیر کردن جهان را داشته باشند. انسانِ برخوردار از نَفْسِ وحدتیافته آنچنان ظرفیتی برای تحمل صداهای متباین در خود پرورانده است که به جای حذف این صداها، با آنها وارد گفتوگو و تعامل بینالاذهانی میشود. در جهان امروز میل به حذف سایر صداها به مراتب بیشتر از میل به شنیدن صدای «دیگری» است. داعش و سایر شکلهای تفکر داعشی تجسم تمامعیار حذف صدای «دیگری»اند. اگر کتاب حاضر یک هدف داشته باشد، آن هدف همانا این است که روشی برای شنیدن صداهای ناشنیده یا مسکوت به خواننده بیاموزد. این هدف، بی تردید، حکایت از آرمانی انسانی دارد که میبایست از آن حمایت شود، نه صرفاً در نقد ادبی، بلکه همچنین ــ و مهمتر ــ در تعاملهای بینافردی در جامعه.
منابع:
[1]. این کتاب با عنوان تخیل مکالمهای به فارسی ترجمه شده است.
[2]. utterance