مرگ مولف، توجیه خوبی برای بیسوادی مخاطب نیست!
مقالهای از فرید احمدنژاد
در سالهای اخیر، پس از آشتی مولفان ایرانی با تئوریهای ادبی غربی و به دنبال آن ترجمهی حجم زیادی از کتابهای تئوریک و نقد ادبی، بسیاری از گزارهها و نظریهها، بدون اینکه درک درستی از آنها وجود داشته باشد، در محافل ادبی به کار گرفته میشوند. حتّی برخی از منتقدان پا را از این هم فراتر میگذارند و بر مبنای درک ناقص و البته اشتباه خودشان از این نظرگاهها، به نقد آثار دیگران میپردازند. یکی از معروفترین قربانیان این قضیه، “نظریهی مرگ مولّف بارت” است. مرگ مولّف، از معروفترین عباراتی است که همه، از مخاطب معمولی تا منتقد حرفه ای و مولّف از آن به صورت باسمه ای استفاده میکنند و حتی با پافشاری روی درک ناصحیح خودشان از این نظریه، یکدیگر را به بیسوادی محکوم میکنند و نقد مینویسند و…
اگر بخواهیم منظور بارت از این عبارت را در چند خط به صورت ساده توضیح دهیم، میتوانیم بگوییم: منظور بارت از مرگ مولّف این است که پس از خلق یک اثر ادبی، نه تنها افکار و زندگی شخصی مولّف نباید در خوانش مخاطب تاثیر داشته باشد، بلکه مقصود مولّف و منظورش از خلق اثر نیز اصلا مهم نیست. به زبان ساده، برای ما اهمیّت ندارد نیّت مولّف از نوشتن چه بوده، بلکه برداشت ما هم به اندازهی برداشت خالق اثر مهم است. در واقع تاویل صاحب اثر، تنها یکی از تاویلهاست که هیچ گونه برتری به سایر تاویلها ندارد.
اما این موضوع چگونه مورد سواستفادهی روشنفکران تنبل ایرانی قرار میگیرد و با استفاده از این گزارهها بی سوادی خودشان را توجیه میکنند؟
بارها در جلسات شعر و داستان به این موضوع برخوردهام که شاعر یا نویسندهای، کاری میخواند به شدت عمیق. پر از ارجاعات درون متنی. تکنیکهای خلّاقانه و بینامتنیتهایی ناب. اما همین که نوبت به نقد آثار میرسد، مولّف نگون بخت متّهم میشود به بی معنا نویسی و محکوم به پاسخ دادن به سوال مضحک ” خب که چی؟”. شدت فاجعه وقتی بیشتر میشود که مولّف بخواهد دربارهی کارش صحبت کند تا مخاطب تنبل کمی از نشانهها سر در بیاورد یا از تکنیکهای اثر پرده برداری شود. دقیقا در همین لحظه است که پای بارت وسط کشیده میشود وفریادها به هوا می روند که “مگر نمیدانید خوانشِ صاحب اثر تنها یکی از خوانشهاست و طبق نظریهی مرگ مولّف بارت برداشت ما هم محترم است. شما چیزی از بارت نمیدانید و…”
اما آیا واقعا مرگ مولّف پوششی است بر روی نفهمیدنهای ما؟ مسلما نه. بدون شک درک مخاطب از یک اثر، در مرحلهی اوّل رابطهی مستقیمی با اطلّاعات قبلی مخاطب و پیش زمینههای مطالعاتی او دارد. در واقع مخاطب، هر چه معلومات بالاتری داشته باشد، بیشتر میتواند به ارجاعات درون متنی پی ببرد و به تبع آن لذّت خوانش نیز بیشتر میشود. به عنوان مثال تا مخاطب اطلاعاتی دربارهی زندگی شخصی و افکار “اسماعیل شاهرودی” نداشته باشد، نمیتواند به معنای بسیاری از قسمت های شعر بلند اسماعیل نوشتهی دکتر براهنی پی ببرد. یا مثلا بدیهی است که مخاطبی که هیچ اسمی از “ابزوردیسم” به گوشش نخورده پس از برخورد با یک اثر ابزورد میپرسد: خب که چی؟
مثالهای آنقدر زیاد هستند که نوشتن همهی آنها از حوصلهی این مقاله خارج است. از بسیاری شعرهای دهه هفتادی گرفته تا حجم بزرگی از کارهایی که همین الان تولید می شوند، مصداق و شاید قربانی این درک ناصحیح هستند.
بسیاری از تکنیکهای نویسش خلّاق نیز از این ماجرا بی بهره نمانده اند. چه بسا مخاطبی که فرضا با تکنیک فاصله گذاری مواجه شود و از آنجایی که چیزی دربارهی آن نشنیده، مولّف را نصیحت کند که تعویض راوی وسط اثر غیر حرفه ای است و….
نکته ی دیگری که برای رسیدن به مفهوم، در برخورد با یک اثر ادبی اهمیّت دارد، داشتن حوصله است و سر سوزن ذوقی! به عنوان مثال وقتی با یک داستان طرف هستیم، نمیتوانیم از جملهها ساده بگذریم. تک تک واژهها مهم هستند. نحوهی چینش عبارات، به کار بردن اسامی خاص، لحن شخصیّتها و… پی بردن به همهی اینها ممکن است در مرحلهی اوّل و با نگاهی عجولانه به دست نیاید. بی شک کشف رابطه ی بین نشانهها نیاز مند حوصله است و فکر کردن. باز مشاهده میکنیم که این مرحله هم از حوصلهی مخاطب تنبل ما خارج است. بازهم به عنوان تجربهی شخصی بازها به این موضوع برخوردهام که مخاطب درخوانش اوّل بسیاری از نشانهها را متوجّه نمیشود. از روی عبارات مهمّی که به منظور خاصّی به کار گرفته شده اند میپرد و خوانش دقیقی از کار ندارد. اما بلافاصله زبان باز میکند به نقد کردن. اگر هم به او گوشزد شود که فلان نشانه را نخواندهای یا از روی فلان سطر گذشتی، با وقاحت جواب خواهد داد که خوانش مولّف تنها یک خوانش است و من هم تاویل خودم را دارم. احتمالا پای بارت را هم دوباره وسط بکشد و روز از نو، روزی از نو!
در انتها به نظر من همان استدلال کلاسیک که مولّف اصلا نباید تئوری بداند و بلد بودن تئوری باعث تصنعی شدن اثر میشود توجیه مناسبتری برای تنبلی و بی سوادی است. لااقل در این حالت پای بارت وسط کشیده نمیشود!
خیلی خوب بود، تو واقعا تو نقد فوق العاده ای فرید