سرد خواهد شد هوایت در سرم
از زمستان هم زمستانیترم
یخترین احساس من تقدیم تو
باید از پاییزِ بیتو بگذرم
باید از پا… پای من یخ بسته شد
رد پایت مانده روی بودنم
مثل آدمبرفی چشمان تو
آب میشد گونههایت در تنم
مثل یلدا شبترین شب میشوم
هی ادامه میدهم در قصهها
صبح فردا یک زمستان در من است
صبح فردا سرد خواهم شد تو را
با من از منهای بعد از من بگو
با من از سردی پاییزانهام
با من از خیسی روی گونهات
با من از خیسی روی شانهام
یخ زدی روی زمستان تنم
در زمستان تنت یخ می زنم
عشقبازی، روی یخ با یاد تو
عشق بازی روی این یخ که منم
برف میبارد به روی بودنم
دارم از سردی تو یخ میزنم
آخرین فصلم تماشا کن مرا
یک زمستان مانده تنها در تنم
◾️
فصل آخر را تو بنویسی اگر
قصه شاید آخرش بهتر شود
چشم آدمبرفی توی تنم
شاید از اشکت دوبارهتر شود
آب خواهد شد دل یخ بستهام
از زمستانهای بیتو خستهام
من به رد پای پاییزی تو
بر زمستان تنم دل بستهام
حمیدرضا امیرخانی