اينجا كرج، سيگار و چشم خيس
تو با صدای خنده در فرديس
من روبروی عكسِ در گوشی
لعنت به تمرينِ فراموشی…
از خواندن چت‌های ديروزی
تشديد درد استخوان سوزی
ترديد در لمسِ تماسِ سبز
افزايش ترس و فشارِ نبض
می‌گيرمت با بغض سنگينم
مابين اين خط های غمگينم
می‌گيرمت از روی بدحالی
می‌گيرمت اما تو اِشغالی!
زنجيرِ دردی بسته پايم را
سرگيجه و شب‌گريه‌هايم را…
پاشيده‌ام در صفحه‌ای خالي
می‌ترسم از خودكار پوشالی!
روحم، شبم، تاريكی‌ام، وهمم!
حال خودم را هم نمی‌فهمم
تب دارم از تو، سخت بيمارم
هستی ميانِ كامِ سيگارم
سيگارهايم نصفه می‌ميرند
با خودكشی درگير درگيرند
اين بيت‌ها خونی و خون‌بارند
در لابه‌لاشان دشنه‌ای دارند
خودكار تيزم داده بر بادم
به به چه ماری پرورش دادم!
تلخی گرفته استخوانم را
تصوير گيجِ استكانم را…

يک پيک مانده تا ته شيشه
دردم رسيده تا خود ريشه
يک پيک مانده تا به بدمستی
غوغای بوی كشمش دستی
يک پيک مانده تا سبک بالی
می‌بينمت در عين خوشحالی
يک پيک مانده تا سحر، بی‌تو
آماده‌ام تا يک سفر بی‌تو
يک پيک مانده تا فروپاشی
ترديد دارم منتظر باشی
يک پيک مانده تا به بيهوشی
می‌گيرمت اما تو خاموشی!
يک پيک مانده تا برانگيزم
با يک خشابِ قرص، رو ميزم
يک پيک مانده تا تهِ كارم
خانوم خائن دوستت دارم

بعد از سه سال و چهارده هفته
وقتی كه رفته، واقعا رفته
وقتی كه اينجا “شام” و من “جرجيس”
وقتی كه در راهِ كرج-فرديس…
می‌افتم از بالای چشمانت
يا می‌رسم تا صفر پايانت
در هفته‌های چندمِ پاييز
با چشم سرخ و گونه های ليز
پر می‌كنم ليوانِ آخر را
روشن كنم سيگار بی‌سر را
لب‌هام روی صفحه‌ی گوشی
پايانِ تمرين فراموشی
می‌بوسمت با مزه‌ی فرياد
می‌بوسمت تا در مسير باد
می‌بوسمت با پيک زهرآلود
اين انتهای قصه‌ی من بود!

ارسلان زاهدزاده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *