در سینماسایه‌های این هفته همراه ما باشید با:

● معرفی فیلم «رنج و افتخار» از «پدرو آلمادوار»/ مینا خازنی

● معرفی فیلم «انواع مهربانی»؛ جدیدترین ساخته‌ی «یورگوس لانتیموس»/ عاطفه اسدی

همچنین پیش از این فیلم‌های «بیچارگان» و «دندان نیش» از لانتیموس در همین ستون معرفی شده‌اند.


فیلم Pain and Glory (رنج و افتخار، به اسپانیایی: Dolor y gloria‎) به کارگردانی پدرو آلمادوار، فیلمی است در ژانر درام که در سال ۲۰۱۹ منتشر خواهد شد.
از بازیگران این فیلم می‌توان به آنتونیو باندراس، سیسیلیا روت، لئوناردو اسباراگلیا و پنه‌لوپه کروز اشاره کرد.
این فیلم برای رقابت در بخش اصلی جشنواره‌ی فیلم کن ۲۰۱۹ انتخاب شد و آنتونیو باندراس برای این فیلم برنده‌ی بهترین بازیگر نقش اول مرد در جشنواره‌ی همان سال شد.

این فیلم را که تا حدودی الهام‌گرفته از تجربیات شخصی خود کارگردان و مخصوصاً دوران کودکی او است، می‌توان سومین اثر از سه‌گانه‌‌ای غیررسمی با محوریت زندگی شخصی او تلقی کرد، سه‌گانه‌ای که با فیلم Desire شروع و با Bad Education ادامه یافت.
سکانس ابتدایی این فیلم، سالوادور مالو (با بازی آنتونیو باندراس) را در داخل استخری نشان می‌دهد که در همان لحظات اولیه نوید فیلمی با ریتم کند را به مخاطب می‌دهد، اما با سفر به گذشته و دوران کودکی سالوادور در خیالاتی که در سر دارد، فیلم به سرعت تغییر ریتم می‌دهد.
او مثل همیشه مادری (با بازی پنه‌لوپه کروز) را به تصویر می‌کشد که علارغم فقر و تنگدستی برای خوشحالی فرزندش تلاش می‌کند. این لحظات پر است از آوازهای محلی اسپانیایی، فضاهای سنتی پررنگ‌ولعاب و شاد که در تضادی دلنشین با تنگدستی خانواده قرار می‌گیرد.

سالوادور مالیو، کارگردانی است که به علت مشکلات جسمی و روحی به نوعی خود را بازنشسته کرده و در حال مرور گذشته‌ی خود، خاطرات کودکی و عشق جوانی‌اش است که البته این نگاه با نوعی حسرت همراه است. بروز اتفاقاتی منجر به ارتباط مجدد او با همکار سابقش آلبرتو [که سال‌ها پیش به دلیل اختلاف با او قطع رابطه کرده] می‌شود و زمینه‌ی همکاری دوباره‌ی آن دو فراهم می‌شود.
شخصیت سالوادور اگرچه به نظر ساده می‌آید اما دارای جزئیاتی پیچیده است که باندراس با مهارتی مثال‌زدنی، آن را به تصویر می‌کشد.

با وجود آگاهی از اینکه این فیلم ریشه در زندگی و تجربیات شخصی کارگردان دارد اما به نظر من این مسئله خللی در روایت وارد نکرده و می‌توان نگاهی مستقل به آن داشت و ارتباط خوبی برقرار کرد.
هرچند شاید این فیلم را در زمره‌ی بهترین فیلم‌هایی که دیده‌ام قرار ندهم اما تماشای آن برای من دلنشین بوده و از لحاظ کشش روایی و جذابیت‌های بصری، فیلمی است که ارزش دیدن دارد.

● مینا خازنی اسکویی ●

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️

⛔️جدیدترین ساخته‌ی یورگوس لانتیموس، محصول سال ۲۰۲۴، Kinds of Kindness نام دارد که در فارسی، «انواع مهربانی» ترجمه‌اش کرده‌اند. اگر فیلم را ندیده‌اید، این معرفی را الان نخوانید چون در آن اسپویلش کرده‌ام.⛔️

این فیلم که فیلمنامه‌اش را لانتیموس دوباره با همکاری افتیمیس فیلیپو نوشته، ساختاری اپیزودیک دارد و درواقع یک آنتولوژی محسوب می‌شود، از سه داستان مجزا به لحاظ روایی تشکیل شده:

داستان مردی که آن‌قدر از رئیسش فرمانبرداری می‌کند که استقلال در زندگی‌اش معنای خود را از دست داده؛
داستان پلیسی که همسر گمشده‌اش یک روز از جزیره‌ای دورافتاده برمی‌گردد، اما دیگر آن زن سابق نیست؛
داستان زنی که عضو فرقه‌ای روحانی مذهبی است با این هدف که برگزیده‌ای را پیدا کنند که توانایی زنده کردن مرده‌ها را داشته باشد.

داستان‌هایی که انگار هر کدام از دل متل‌ها و حکایات قدیمی بیرون آمده‌اند و در قالبی مدرن، بازتعریف شده‌اند.

این فیلم که به نظرم طولانی‌ترین اثر کارگردان است، گویی بازگشتی است به جهانی که در کارهای اولیه‌ی او، برای خودمان با عنوان «جهان لانتیموسی» شناخته بودیم. در جایی خواندم که منتقدی گفته بود دنیای لانتیموس، از منطقی آهنی برخوردار است و من با این توصیف خیلی موافقم. انواع مهربانی هم چنین منطقی دارد؛ یک فضای آهنی، سرد و منحصر‌به‌فرد که با ساختار نمادین و محتوم به نیستی داستان‌ها، همخوانی دارد.

به نظر من می‌توان چند وجه اشتراک بین این داستانک‌ها پیدا کرد. از نظر من، پررنگ‌ترین وجه شاید این بود که داستان‌ها هر کدام به شیوه‌ی خودشان، تعریفی را که از عشق با عنوان «فنا شدن در معشوق» داریم، به تصویر می‌کشند. و بیان می‌کنند که هرجا که انسان از این فنا شدن واقعی و خالصانه (که حتی شاید گاهی کافی نباشد!) سر باز بزند، هرجا شک کند، هرجا سؤال بپرسد، هرجا سرش را خم نکند و نگوید چشم، و خودش را کاملاً نسپرد به بندگی و پذیرش بی چون و چرا، آن رابطه محکوم است به فنا؛ چه رابطه‌ی رئیس و مرئوسی باشد، چه بین یک زوج و چه مراد و مرید.

وجود سه بازیگر اصلی یعنی اما استون، ویلم دفو و جسی پلمونس در هر اپیزود در نقش‌های مختلف، به نظرم تأکید دیگری است بر اتصال این مضمون در میان همه‌ی قصه‌ها و روابط. و اسم «انواع مهربانی» هم انگار نوعی هجو بر این ماجراهاست، چون حداقل در ظاهر، مهربانی آن‌طور که بیننده می‌شناسدش، به تصویر کشیده نمی‌شود و شاید انواع بی‌رحمی یا انواع خشونت، اسم مناسب‌تری باشد. و حالا طرح این وضعیت در جهان به‌قول منتقدها آهنی لانتیموسی، قطعاً شبیه به زندگی واقعی نخواهد بود و در ساختاری نمادین، فاقد روح و دارای خشونتی عریان و مهوع اتفاق می‌افتد که باعث می‌شود آدم هر لحظه فکر کند عاقبت دنیا و تمام روابط، چیزی جز یک پوچی مسخره‌ی محتوم نیست. لااقل من اینطور فکر می‌کنم.

با تمام این‌ها، نظر من این است که فیلم در جاهایی، در ساختار نمادین خود زیادی تلاش می‌کرد پیچیده عمل کند و یا اینکه به روایت‌های فرعی‌ای بها می‌داد که قرار بود نصفه و نیمه رها بشوند و معتقدم فیلم می‌توانست خیلی کوتاهتر و خوش‌ساخت‌تر از آب دربیاید. من خلاقیت به‌خصوص اپیزود سوم را دوست داشتم و بازی اما استون را هم، اما در جاهایی واقعاً از تماشا خسته شده بودم و فکر می‌کردم چرا این‌قدر دارد ماجرا را کش می‌دهد، و حالا به این خستگی، اضافه کنید هوشمندی کارگردانی را که با افزودن صدای کوبیدن ناگهانی و خشن به کلیدهای پیانو توسط آقای جرسکین فندریکس، مشخصاً می‌خواهد برق را از سر مخاطب بپراند.
فیلم به نظرم نه چنان که خیلی‌ها نوشته‌اند، شاهکار بود، نه افتضاح و باعث تأسف.‌ فیلمی بود در حد و اندازه‌ی بقیه‌ی کارهای لانتیموس و قابل قبول. در صورتی پیشنهادش می‌کنم که سینمای لانتیموس را قبل از این دنبال کرده باشید. وگرنه برای شروع، به نظرم مناسب نیست.

● عاطفه اسدی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *