در سینماسایه‌های این هفته در کنار شما هستیم با:

● معرفی فیل«برف‌دانه»؛ یک فیلم با المان‌های آثار پست‌مدرن از ویلیام جیمز و آدولفو کولمرر/ محمد مهدی‌زاده

● معرفی فیلم «مهر هفتم»؛ یک فیلم با مضامین انتقادی/ سمیه شیخی


فیلم Snowflake (برف‌دانه) فیلمی است در ژانر اکشن- کمدی به کارگردانی ویلیام جیمز و آدولفو کولمرر و محصول سال ۲۰۱۷ است.
از بازیگران این فیلم می‌توان به ارکان آکار، رضا بروجردی، آدریان توپول و زنیا آسنزا اشاره کرد.

در آینده‌ای نه چندان دور و در برلین آلمان که حالا به قلب تپنده‌ی هرج و مرج و جولان غارت‌گران خطرناک در کشور تبدیل شده است، جاوید و تان به دنبال پیدا کردن قاتلان پدر و مادرشان هستند تا این که با خواندن اتفاقی یک فیلم‌نامه متوجه می‌شوند که عملاً تمام زندگی‌شان به دندان‌پزشکی که برای خودش فیلم‌نامه می‌نویسد ارتباط دارد و ناخواسته شخصیت داستان ناتمام او هستند تا این که…

فیلمنامه‌ی این فیلم توسط آرند رمرز نوشته شده است. این اولین فیلم بلند آدولفو کولمر هم محسوب می‌شود.
نکته‌ی جالب توجه در مورد فیلم هم این است که به دلیل عدم پشتیبانی استودیو، این فیلم در طول چهار سال و بیشتر در تعطیلات آخر هفته ساخته شده است!

برف‌دانه؛
اگر روزی متوجه این شوید که تمام زندگی‌تان صرفاً تراوشات ذهنی یک‌ نویسنده است و شما هم یکی از شخصیت‌های حاضر در آن هستید، چه واکنشی خواهید داشت؟!
این که شروع، دوران طی‌شده و پایان زندگی یک انسان به خواست و صلاح یک داستان/فیلنامه/شعر باشد به خودی خود تفکربرانگیز و حتی گاهاً جذاب است.
اما وقتی به این فکر ‌کنید که مثلاً موضوعی که برای شما رنجی دردناک تلقی می‌شود، می‌تواند به عنوان یک گره داستانی، تکنیک روایی و… برای نویسنده تلقی شود ماجرا کمی نگران‌کننده می‌شود…!

شروع فیلم در حد اعلایی شیک، منحصر‌به‌فرد و غافلگیر‌کننده است! کشف و اتفاقی که شاید در ابتدا شما را بخنداند ولی کم‌کم باعث ماسیدن آن بر چهره‌تان می‌شود و با یک پتک آهنین با پرده برداشتن از واقعیتی فاجعه‌آمیز در سطح شهر به سرتان می‌کوبد…!
داستان کلی برف‌دانه، شامل مجموعه‌داستان‌هایی ظاهراً نامرتبط ولی در هم تنیده است. عنصر «انتقام» از اصلی‌ترین عناصری به شمار می‌رود که در فیلم روی آن تمرکز شده است. افرادی که به طور غیرمستقیم و یا اتفاقی در یک جنایت عظیم دست دارند و هیچ‌کدام حاضر به بخشش و گذشت نیستند. انسان‌هایی که وقتی قانون را بی‌فایده می‌بینند خودشان دست به کار می‌شوند تا به قول خودشان «حق را به حق‌دار برسانند» و هر کدام در این چرخه‌ی باطل به یک اهرم قوی برای استمرار جرم و جنایت تبدیل می‌شوند.

برف‌دانه یک رئال جادویی تمام عیار است. برایش پشیزی اهمیت ندارد که بگوید «همه این‌ها چطور ممکن است اتفاق بیفتد؟!». اساسا پذیرش داستان به عنوان یک واقعیت و یا پذیرش واقعیت به عنوان یک داستان به خودی خود جذاب و سرگرم‌کننده به نظر می‌رسد. وقتی تعلیقی به اندازه هم چاشنی آن شود باعث ایجاد یک هارمونی تاثیرگذار در فضای حاکم بر فیلم می‌شود.

نوع فیلم‌برداری طوری است که انگار با یک فیلم پرخرج و پر زرق و برق طرف هستیم. انگار نه انگار که به دلیل مشکلات مالی در طول چهارسال(!) فیلمبرداری شده است!
اصلا به روی خودش نمی‌آورد که با چه محدودیت‌هایی مواجه است و این را دلیل موجهی برای نمایش نقص‌ها نمی‌داند. کار خودش را به خوبی هرچه تمام‌تر انجام می‌دهد.

در کل این فیلم برای من بی‌شباهت به آثار چارلی کافمن و تارانتینو هم نبود. خصوصا فیلم Pulp Fiction. از طرفی در طول فیلم بارها یاد فیلم Run Lola Run از تام تیکور هم افتادم. همین‌طور به خاطر عنصر راوی در داستان، برای من تا حدودی یادآور فیلم I Am Diego Maradona هم بود. اما برای من نوع پرداخت متفاوت و خلاقانه‌ای که در قالب یک موضوع مشترک وجود داشت از نکات برجسته‌ی متمایزکننده این فیلمِ پست مدرن بودند.
یکی از مواردی که در طول فیلم برایم عجیب بود سیر نامشخص روایی ماجرا بود. معلوم نبود در نهایت فلسفه‌ی وجودی داستان، دنبال رستگاری و جاودانگی به کمک فرشتگان و نیرویی مجهول است یا دنباله‌رو گروهک‌های شرور فاشیستی و نئونازیسم و یا دوست دارد در همین کثافتی که در آن هست دست و پا بزند…!
مرز شکننده‌ای که بین این دو سوال وجود داشت باعث ایجاد سوالات زیادی می‌شد. برای من، این‌طور به نظر می‌رسید که داستان دارد پشت رئال جادویی خودش را قایم می‌کند و تمام موارد را به نوعی به آن ربط می‌دهد…!

به عنوان پایان‌بندی، برف‌دانه از معدود فیلم‌هایی بود که مرا به سینمای آلمان امیدوار می‌کند. برای دیدن این فیلم، بهتر است بدانید که ممکن است فیلم در جایی که نمی‌دانید کجاست تمام ‌شود ولی همچنان ادامه داشته باشد! این تمام شدن داستانی در حدی است که شاید در ابتدا حتی متوجهش هم نشوید. بنابراین در دیدن برف دانه، روی تک‌تک لحظاتش حساب کنید و منتظر «یک اتفاق عجیب دیگر» نباشید. فیلمی که حالا می‌توانم بگویم دوستش داشتم و باید دیدنش را حتماً پیشنهاد کنم، از آن فیلم‌هایی‌ است که تمرکزش روی طول ترم است نه شب امتحان…!

● محمد مهدی‌زاده

◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️


فیلم «مُهر هفتم»، فیلمی است نود و شش دقیقه‌ای به کارگردانی «اینگمار برگمن» محصول سال ۱۹۵۷ است و برنده جایزه‌ی ویژه هیئت داوران جشنواره‌ی فیلم کن شده است.
فیلم تماماً نمایش زیبایی است و ببینده می‌تواند از هر دقیقه‌اش لذت ببرد. هر سکانس فیلم حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و خوراک خوبی‌ست برای فکر کردن…

داستان درباره‌ی شوالیه‌ای است بنام «آنتونینوس بلاک» (با بازی Max von Sydow) که بعد از ده سال از جنگ‌های صلیبی برگشته و از میان سرزمینی طاعون‌زده که در آن جادوگران را زنده‌زنده می‌سوزانند، می‌گذرد تا به خانه برسد. این شوالیه در مورد وجود خدا و اعتقاداتش به مذهب دچار شک و تردیدهایی شده و در این مسیر به فرشته‌ی مرگ برمی‌خورد و سوال و جواب‌هایی بینشان رد و بدل می‌شود که سکانسی است پُر از دیالوگ‌های زیبا.

نگاه انتقادی به مذهب و مبلغان مذهبی در جای‌جای فیلم به قشنگ‌ترین شکل ممکن به تصویر کشیده شده! کسی که برای مردم مذهب را تعریف می‌کند، یک موجود ترسناک، انتقام‌جو و پُر از خشم و تنبیه است. این‌که داشتن یک زیست عادی و لذت بردن از زندگی حرام است و تاوان دارد و این تفکرات دیکته‌شده آنقدر تا مغز استخوان آدم‌ها نفوذ می‌کند که بی‌آن‌که بدانند یا بفهمند یا بپرسند «چرا؟» صرفاً از این قوانین از‌پیش‌تعیین‌شده به‌صورت کورکورانه پیروی می‌کنند.

یکی از شخصیت‌های جذاب فیلم، بازیگر دوره‌گردی است به همراه همسر و پسر کوچیکش که در واقع نماد هنر، شور و شوق زندگی و لذت بردن از داشته و نداشته‌های زندگی هستند و تنها شخصیت‌هایی از داستانند که برگمن تا آخر فیلم به آن‌ها می‌پردازد و این پیام را به بیننده می‌دهد که در نهایت این هنر است که زنده می‌ماند و بعضاً به کسانی که زندگی را به جشن می‌نشینند و از آن لذت می‌بَرند فرصت بیشتری داده می‌شود برای زندگی کردن…

● سمیه شیخی ●

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *