زیر غروبها در غرب غربتم
هم کول و کولهی افتاده از کتم
دیوار میکشند اطراف منتم
با من مچاله شو پیراهن تنی
با یک خدای لخت توی کلابها
بیتاب می شوم آنسوی تابها
پرواز میکنم توی حبابها
با اینکه دوست بود میکرد دشمنی
فصل کمانگری با سیبل یا سبیل
آرش فرار کرد از مرز دسته بیل!
لرزید در سدوم، لرزید در سیسیل
فصل جماع گاو با اجتماع رسید
مست از منی شدی که توی جوب بود
وقتی که عشقبازی غروب بود
دیدی که قلب من یک تکه چوب بود
ای اجتماع گاو وقت جماع رسید
در وان شنا کن و خالی شو از شعار
[ماهی سیاه] باش با اسم مستعار
از راه سایهات خود را بکش کنار
ایکاش بین ما جغرافیا نبود
تاریخ را بمیر، تاریخ را بترس
یک استعاره شو توی کلاس درس
ما را نجات ده، خانم بازرس
فهمید دست ما با مافیا نبود
تبعید با سس و سمبوسه با سماق
تیر رها شده در گیجگاه باغ
فریاد معدهایست از زور اشتیاق
لطفاً کمی بلیس پشت لب مرا
رخت مرا بگیر از تخت خانهام
گاهی مرا بچسب روح دوگانهام
خاکسترم کمی گفت از زبانه ام
یخچالهای قطب شاید تب مرا…
رنگینکمان من پیراهنت کجاست
آتش گرفتهای این دود آشناست
دست من از شروع در مقعد خداست
خون میچکی ولی چاقو نداشتی
دریاچه باشی و خونی و کاغذی
من گاو خوشلباس تو کله میپزی
نه فکر انهدام، نه فکر منفذی
دیوار بودی و پهلو نداشتی
صدبار بشکنی در طول ثانیه
یا خودکشی کنی قبل از بیانیه
دنبال خانهای با یک نشانیِ…
میسوختی و اصلا بو نداشتی
سیگار میمکی با خالهها یواش
دنیات پر شد از چسنالهها یواش
پرتاب میشوی در چالهها یواش
زانو زدی ولی زانو نداشتی
جغراخیار تو رسمیتی نداشت
دنیا به غیر تو جمعیتی نداشت
مرز میان ما امنیتی نداشت
آزاد میشوی از انحنای خط
باریده میشوی در حال انجماد
سوراخهای نور در حال انسداد
فرقی نمیکند بیداد یا که داد
خانم بازرس، خانم بازرس…
علیرضا سلیمانی