ببند دستت را در اتاق اول شب
بدوز به بدنم گریهی صبورت را
چطور میشود از راه رفته برگردد
کسی که در چمدان میبرد عبورت را
صدای سرکشی بوسهها و گردنهاست
که زیر برف جوان، در تن تو مدفون بود
ببند چشمت را! آنکه عاشقش هستی
بلیط یکطرفه به تباهی و خون بود
اتاق بعدیِ شب، با کلید بیگانه است
ببند پنجرهها را که خاک میآید
جنازهای که به تو میل زندگی داده
دوباره از سفری دردناک میآید
بگیر سیگاری در فضای رخوت که
معلّق است میان دوتا همآغوشی
بگیر دست کسی را که بوسههایش را
شبیه برف شبی بیادامه میپوشی
ببند با لب من لایلای خوابت را
که غیر بستر من هیچ انتخابی نیست
بخواب توی شب بیقرار موهایم
جهان تمام شده، صبح آفتابی نیست
بیا به این طبقه، آخرین در ِ ممکن
اتاق آخر شب، بوسههای آخرم است
که ساکنین هتل تکّههای من هستند
کلید، شلیک یک گلوله در سرم است
بیا که در وسط عشقبازی کلمات
تصرّفت بکند آخرین سیاهیها
بدوز به تن من تکّههای روحت را
بگیر در بغلت عشق اشتباهی را
ببند یک چمدان از جنون و دلتنگی
هتل ادامهی تنهایی و زمستان است
برو… به هر در ممکن بزن برو… اما
کلید مثل همیشه درون گلدان است
الهام میزبان