زخم‌های زنانه و کاری
می‌رسد تا تو را تکان بدهد
تا نهنگ تکیده در ساحل
روی دستان مرگ جان بدهد

در سرت هجمه‌ای زمستانی‌ست
قار و قار کلاغ‌هایی شوم
عادت ماهیانه‌هایت را
لخته در لخته برف‌ها بر بوم…

می‌تکاند هوای عشق از سر
چون کلاغی که برف را از پر
می‌خزد در کشاله‌ی رانت
سایه‌ی سرد دست همبستر

تا ابد در خودت فرو رفتی
بر رگ و ریشه‌ات تبر، می‌زد
مثل مرداب در خودش تنها
هیچ رودی به تو نمی‌ریزد

مرد مغرور و سرد و بی‌احساس
مثل یک تابلوی گلدوزی
زده سوزن به مغز و جمجمه‌ات
چشم‌ها را به مرگ می‌دوزی

چشم‌ها را به مرگ می‌دوزم
آه آیینه‌های قیراندود
لام تا کام لب فرو بندید
آرزوهای خفته‌ام، بدرود

هما تیمورنژاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *