بروم فاصله آنقدر که گفتیم نبود
رفت آیندهی پُردلهره در پاچهیتان
شورهزاریست سراسر شب دریاچهیتان
ای شکرهای اضافی که نخوردیم! بس است
ما کجا و هوس رد شدن از کوچه کجا؟!
ما که معشوقه نداریم در این کوچه خوشیم
میتوانیم ب«کوچ»یم و زمان را بکشیم!
ما همین قدر که در خویش نمردیم، بس است
ای شکرهای اضافی که نخوردیم! شما
جذب رگهای امیران و وزیران نشوید
مزّهی مانده به جا در ته فنجان نشوید
ما مُسخّرشدگانیم پس از خرشدگان!
آمد از راه درازی هوس بافتنش!
«سر» میانداخت که با نام خدا رشد کند
کرم میریخت که در شورت شما رشد کند!
حجم ویران شدن از ماتم بیسرشدگان
ترش و شیرین شده در سرکه به جوش آمده است
دل که همراه غم معترضان مشت شده
دل دل مضطرب دلنگران مشت شده
اعتراضی که از این بار گران باکش نیست
اعتراضی که نکردیم به «اویی» که نکرد
رخنه در دامنهی شیخ که… دامن بتکان!
گرد یأس از نفس زندگی من بتکان
شعرم از وصف غم کارگران باکش نیست
ما نفس حبس نکردیم که حرفی نشود
ما پی خط به خط از متن جنون میگردیم
ما پی کشتهی آغشته به خون میگردیم
مشتها در همه جا جام بلا مینوشند
بروم فاصله آنقدر که گفتند نبود
میشد از متّحدان خواست که لب تر نکنند
حرف را پشت سر فاجعه پرپر نکنند
ناکثان از قِبٙل نام خدا مینوشند
ما خدادادی دردیم به درمان نشدن
ما عجولیم و صبوری قفس بندگی است
مشت ما عاشق طغیان و شتابندگی است
ما نگفتیم که «سر» را نسپردیم، بگو
رفته آیندهی پردلهره در پاچهیشان
آی دباغ! بیا پوست بکن این رمه را
سر بینداز در این واقعه مشت همه را
از شکرهای اضافی که نخوردیم، بگو
اشرف گیلانی