یک کاسه شن
بریز در چشمهایم
ای تندباد بلند شده از آرامترین اقیانوس
اسب را بلند کن از جنگلهایی
که آبستن چوب کبریتاند
و در بوسههای شبانهات
در گلوی تانکها
یک مشت خاک فوت کن…
ما
زیر آوارهای نامرئی
دندان میساییم
و استخوان جنهای مرده را میجویم
که در دهانمان مسواک میزدند
جیب:
لانهی جغدهای بیبال
قلب:
کاسهی شراب تف شدهی گوزنهای بیشاخ
سر:
تندباد بلند شده از رامترین اقیانوس
محمد گنگذاری