پرسه در خاک غریب
(بررسی بازنمود آسیب‌های روانیِ تبعید در ترانه‌ی فارسی)
فاطمه اختصاری

مهاجرت و آسیب‌ها
پدیده‌ی مهاجرت، اتّفاق تازه‌ای نیست. بلکه از اوّلین لحظه‌های حضور انسان بر کره‌ی زمین وجود داشته است. این موضوع، سابقه‌ای کهن در تاریخ زندگی بشر دارد. انسان‌های مستقر در یک مکان جغرافیایی خاص، پس از کسب آگاهی و شناخت نسبی نسبت به نیازهای خود، همواره بر آن بوده‌اند که در جهت رفع آنها برآیند. یکی از کاربردی‌ترین شیوه‌های دستیابی به خواسته‌های بشر در طول تاریخ، مهاجرت افراد از محل سکونت خود به مکان‌های دیگر بوده است.
این تغییر محلّ زندگی، همیشه با آسیب‌ها و مشکلات بسیاری همراه بوده است. مهاجران (حتّی در حالت قانونی آن) در هنگام ترک کشور خویش، ناچارند بسیاری از دل‌بستگی‌های خود نظیر خانواده، اقوام، دوستان و شبکه‌های حمایتی و فرهنگی را که با آن رشد وتکامل یافته‌اند ترک کنند. آنها همچنین ناچار هستند تمامی یا بخش عمده‌ای از دارایی خود را به وجه نقد مبدّل ساخته و آن را صرف مسافرت و تامین نیازهای اوّلیه در کشور مقصد نمایند. در کشور مقصد نیز مشکلاتی اساسی همچون زبان و لهجه‌ی جدید، اشتغال‌، تامین مسکن، گذراندن دور‌ه‌های آموزشی متعدد برای رسیدن به استانداردهای کشور مقصد و تفاوت‌های بنیادین فرهنگی در پیش روی مهاجران قرار دارد. پذیرش فرهنگ کشور مقصد، گاه چنان شدید است که از آن به عنوان «شوک فرهنگی» یاد می‌شود. مهاجر ناچار است برای رسیدن به سطح اجتماعی‌ای هم‌ردیف با آنچه در کشور خود بوده تلاشی دوچندان داشته باشد.
در تاریخ ایران، مهاجرت اکثر هنرمندان به شکل ناخواسته و برای فرار از زندان، شلاق یا حداقل یافتن فضایی آزادتر برای خلق هنر بدون سانسور بوده است. این مساله بعد از به قدرت رسیدن «جمهوری اسلامی» در سال 1357 تشدید شده و به نوعی تبعید خودخواسته‌ و دسته‌جمعی هنرمندان بدل گشته است. طبعاً وقتی مهاجرت، شکل اجباری به خود می‌گیرد آسیب‌های آن نیز گسترده‌تر خواهد بود. مخصوصاً از آن جهت که هنرمند تبعیدی حتّی زمان مهاجرت و کشور مقصد را، خود به دلخواه انتخاب نکرده و هیچ آمادگی قبلی برای اقامت در آن ندارد. اضطراب، افسردگی، گوشه‌گیری، ترس و وحشت از دست دادن هویّت همزمان با انطباق فرد، از علائمی هستند که در اکثر مهاجران دیده می‌شوند.
هنرمندان با توجه به حسّاسیت‌های بالاتری که نسبت به دیگر افراد جامعه دارند در معرض آسیب‌هایی به مراتب عمیق‌تر و گسترده‌تر هستند. در بررسی‌های بالینی در بین هنرمندان تبعیدی، بیشتر آنها احساس خمودگی، بی‌خوابی یا کم‌خوابی، افسردگی، پرخاشگری، گوشه‌گیری، ترس و بی‌اعتمادی، احساس فقدان، از دست دادن هویّت فردی و عزّت نفس و احترام، اضطراب و… را تجربه کرده بودند. مخصوصاً هنرمندانی که تجربه‌ی زندان، شکنجه و… را با خود داشتند امّا در کشور مقصد، هیچ حمایت روانی را دریافت نکرده بودند.
در بازتاب آنچه بر مهاجران و نسل تبعیدی ما در دهه‌های اخیر گذشته است موسیقی نقش مهمی را ایفا می‌کند. ترانه‌سرایان و شاعران با ثبت دغدغه‌ها و آسیب‌های این نسل در آثارشان، نقش بسزایی را در ثبت این بخش تلخ از هنر ایران بر عهده دارند. آهنگسازان و خوانندگان نیز با انتخاب این ترانه‌ها و اجرا و کمک به شنیده شدن و ماندگاری آنها با تلفیق صدا و موسیقی و ترانه، بخش دیگری از این رسالت را به انجام رسانده‌اند. در این مقاله به بررسی ردّپای برخی از این آسیب‌ها و دغدغه‌ها در ترانه‌ی چند دهه‌ی اخیر ایران خواهیم پرداخت. آسیب‌هایی که در لحظه‌ی سرایش، از ضمیر ناخودآگاه ترانه‌سرا به ضمیر خودآگاه و سپس کاغذ انتقال یافته‌اند و سپس خواننده و آهنگساز با همذات‌پنداری با آن کلام، آن را به یک موزیک ماندگار تبدیل کرده‌اند.

افسردگی:
افسردگی حالتی است كه با كاهش توانایی تفكّر و تمركز، بی‌تصمیمی، افكار تكرارشونده‌ی مرگ، احساس غمگینی، احساس پوچی، احساس لذّت نبردن از فعّالیت‌های زندگی، احساس گناه، احساس فقدان انرژی و خستگی، بی‌خوابی یا پُرخوابی، گریه‌ی بی وقفه، ناامیدی و… همراه است. به بیان دیگر، فرد مبتلا دچار كاهش عملكرد شده و نوعی ركود و بی‌تحرّكی دارد. البته برای اثبات اختلال افسردگی لازم است علائم آن حداقل دو هفته پایدار بمانند.
اگرچه شعر و ترانه‌ی فارسی همیشه با غم و اندوه آمیخته بوده است امّا وقتی ترانه‌های هنرمندان تبعیدی را بررسی می‌کنیم در مقایسه با ترانه‌سرایان مقیم ایران، نشانه‌های بیشتری از افسردگی در آنها یافته می‌شود. نکته‌ی جالب و مهم آن است که بسیاری از این نشانه‌ها در ترانه‌هایی به چشم می‌خورد که ما در آنها با کلیدواژه‌هایی نظیر هجرت، تبعید، مرز، غربت و… نیز روبرو هستیم. این نشانه‌ها حتّی در اوّلین ترانه‌ها و آهنگ‌هایی که خوانندگان و ترانه‌سرایان پس از خروج از ایران منتشر کرده‌اند دیده می‌شود:
«لب من می‌خنده افسوس پُر از رنجه دلم/ صدای ناله و گریه شده آهنگ دلم/ دل من از غم گرفته می‌خوام فریاد بزنم/ به‌خدا برای ایرون قشنگ، تنگه دلم/ وای که چه حالی دارم/ هوای دیارو دارم/ توو این دیار غربت/ فقط خدا رو دارم…»
(ترانه‌سرا و خواننده: شهرام شب‌پره، آلبوم دیار 1361)
نکته‌ای که نباید از ذهن دور بماند آن است که گاهی خواننده و آهنگساز بدون آنکه از مشکل اصلی آگاه باشند نشانه‌های مرگ‌اندیشی و ناامیدی را در آثار خود بروز می‌دهند. در واقع در حالی که ظاهرا آلبومی عاشقانه یا اجتماعی منتشر شده است اما اثرات افسردگی ناشی از تبعید در تمامی موزیک‌های آن دیده می‌شود. در اینجا شاعر یا ترانه‌سرا ممکن است در غربت نباشد امّا خواننده پس از همذات‌پنداری با اثر او، آن را اجرا می کند. برای همین هم هست که مثلا آلبوم «بزن باران» (خواننده: حبیب، انتشار در سال 1375) با اشعاری از «عطار»، «مهدی حمیدی شیرازی»، «محمدرضا شفیعی کدکنی» و… شکل می گیرد (که هیچ‌کدام در تبعید نبوده‌اند) امّا این سطرها پررنگ‌تر دیده می‌شود:
«که می‌خواهد این قوی زیبا بمیرد»، «به تاریکی در افتادم، ره روشن نمی‌دانم»، «بزن باران بهاران فصل خون است»، «سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی» و…
البته که نشانه‌هایی دیگر از آسیب‌های تبعید نیز در این ترانه‌ها دیده می‌شود که در بخش‌های بعدی به‌طور جداگانه به آنها خواهیم پرداخت.

بحران هویّت:
اگرچه ظاهرا از دست دادنِ هویّت فردی نمی‌تواند به عنوان یک عارضه‌ی روحی مورد مطالعه قرار بگیرد اما نتیجه‌ی آن معمولاً «بحران یا اختلال هویّت» است که با عوارض روانی و اجتماعی بسیار همراه است. معمولا این عارضه در سنین نوجوانی یا ابتدای جوانی رخ می‌دهد اما در بین مهاجرین نیز بسیار معمول است. زیرا فرد، جایگاه خویش و توقّعات محیط از خود را به طور ناگهانی متفاوت از آنچه قبلا از او انتظار می‌رفته می‌بیند. همچنین علاوه بر هویّت فردی و اجتماعی دوگانه‌اش، هویّت فرهنگی خود را نیز در معرض خطر می‌بیند. بخشی از جامعه‌ی مهاجر تا سال‌ها دچار بحران و چندگانگی خواهند بود. بخشی دچار از خودباختگی هویّتی خواهند شد و تنها عدّه‌ی کمی هستند که توان ساختن هویّتی تازه و مستقل را در محیط تازه خواهند داشت.
گاهی این بحران هویّت به صورت آشکار در ترانه‌ها گفته می‌شود:
«به بچّه‌هامون چی بگیم؟!/ بگیم که بی‌هویّتیم/ گدای حقّ خودمون/ پشت درای غربتیم…»
(ترانه‌سرا: اردلان سرفراز، خواننده: داریوش، آلبوم بچّه‌های ایران 1374)
امّا گاهی به صورت غیرمستقیم و با بیان متعلّق بودن هویّت و نظام فکری خواننده و ترانه‌سرا به وطن و در کنار آن بیان وضعیت معلّق و نابسامان او در تبعید بیان می‌شود. نکته‌ی قابل توجّه آن است که بسیاری از این ترانه‌ها به خاطر توان همذات‌پنداری بالا به ورد زبان مهاجرین ایرانی بدل شده‌اند:
«خودم اینجا دلم اونجا همه‌ی راز و نیازم اونجا/ ای خدا عشق من و یار من و اون گل نازم اونجا/ چه کنم با کی بگم عقده‌ی دل رو پیش کی خالی کنم؟/ دردمو با چه زبون به این و اون حالی کنم؟/ آسمون گریه کند بر سر جانانه‌ی من/ اشک‌ریزان شده دلدار در آن خانه‌ی من/ از غم دوری او همدم پیمانه شدم/ همچو شبگرد غزلخون سوی میخانه شدم/ مست و دیوانه شدم مست و دیوانه شدم/ به خدا این دل من پُر از غمه تموم دنیا برام جهنّمه…»
(ترانه سرا: جمشید شیبانی، خواننده: معین، آلبوم پریچه 1370)
با نگاهی به همین چند سطر از ترانه‌ی بالا، فقدان عناصر ارتباط زبانی، خانواده (عشق) و… به عنوان بخشی از هویّت فردی از دست رفته‌ی ترانه‌سرا پدیدار می‌شوند. خلایی که نه با ساخت هویّتی بر مبنای ارزش‌های تازه، که با فراموشی و تعلیق (مستی) قرار است پر شود. و این بحران طبیعتا به نارضایتی و مشکل با جهان پیرامون خواهد انجامید.

ترس، اضطراب و بی‌اعتمادی:
اضطراب عبارت است از پاسخ عاطفی و فیزیولوژیکی به احساس خطر همه‌جانبه‌ی درونی که به سادگی کنار می‌رود. اضطراب یک علامت هشداردهنده است که خبر از خطری قریب‌الوقوع می‌دهد و شخص را برای مقابله آماده می‌سازد. ترس (علامت هشداردهنده‌ی مشابه)، از اضطراب با خصوصیات زیر تفکیک می‌شود: ترس، واکنش به تهدیدی معلوم، خارجی و از نظر منشا بدون تعارض است. اضطراب، واکنش در مقابل خطر نامعلوم، درونی، مبهم و از نظر منشا همراه با تعارض است.
«دو تا آینده‌ی مبهم یه تابستون بی خورشید/ همون فصلی که رویامون مث ارتش فروپاشید…»
(خواننده: گوگوش و ابی، ترانه‌سرا: رها اعتمادی، تک‌آهنگ 1393)
ترس از آینده برای هنرمندانی که بدون هیچ آمادگی به آن سوی مرزها پرت شده بودند طبیعی بود. امّا مشکل در آنجا بود که این اضطراب هرگز از میان نرفت و همراه با یک نسل باقی ماند. اضطرابی که ریشه‌های آن را می توان به فاجعه ای (انقلاب اسلامی 1357) مربوط دانست که ناگهان مانند زلزله‌ای زندگیشان را دچار تغییر کرد. این اضطراب (و در عین حال سرخوردگی) در ترانه‌سرایانی با اندیشه‌های سیاسی-اجتماعی که رویای آزادی کشور را در نابودی نظام سلطنتی جستجو می‌کردند بیشتر دیده می‌شود. اضطرابی که حتّی در کوچک‌ترین کنش‌های فرهنگی، هنری و سیاسی به چشم می‌خورد.
«غربت یه تعبیره، از خواب یک غفلت/ تصویری از یک کوچ، در آخرین قسمت/ وقتی‌ ازم دوری، از سایه می‌‌ترسم/ حتی من اینجا از همسایه می‌‌ترسم/ غربت برای ما، مثل یه تعلیقه/ یه راه طولانی‌، روی لب تیغه/ این حسّ آزادی، اینجا نمی‌ارزه/ زندون بی‌ دیوار، سلّول بی‌ مرزه…»
(خواننده: داریوش اقبالی/ ترانه‌سرا: روزبه بمانی، آلبوم دنیای این روزای من 1389)
و این ترس و اضطراب، منجر به بی‌اعتمادی می‌شود. بی‌اعتمادی به محیط تازه و آدم‌هایش. و شاید سال‌ها زمان لازم باشد تا تجربه‌های مثبت از محیط جدید بتواند حسّ آرامش و اعتماد را به هنرمند در تبعید بازگرداند.

پرخاشگری:
روانشناسان پرخاشگری را رفتاری می‌دانند که به دیگران آسیب می‌رساند یا بالقوه می‌تواند آسیب برساند. پرخاشگری ممکن است بدنی باشد (زدن، لگد زدن و…) یا لفظی (فریاد زدن، رنجاندن و…) یا به صورت تجاوز به حقوق دیگران (چیزی را به زور گرفتن).
معمولا نوع بروز پرخاشگری در بین هنرمندان از جنس لفظی است. امّا هنرمند، پرخاشگری بدنی را نیز در بین افراد مهاجر می‌بیند و تصویری بیرونی از آن به مخاطب ارائه می دهد:
«می‌خوای منو نگاه کنی/ که راهمو کج می‌کنم/ جلوی ماشین پلیس/ تبعیدمو لج می‌کنم/ به مستای نیمکت‌نشین/ وامیستم و زل می‌زنم/ بطریای خالیشونو/ می‌شوتم و گل می‌زنم/ ته‌مونده‌ی سیگارمو/ پک می‌زنم سرفه‌کنون/ به سرعت یه پی دو پی/ شیرجه می‌رم رو به جنون…»
(ترانه‌سرا: ایرج جنّتی عطایی، خواننده: مجید کاظمی، آلبوم ایزوله 1396)
البته به جز نمونه‌هایی در تکست‌های موسیقی رپ، کمتر در ترانه‌ی فارسی شاهد آن هستیم که فرد ترانه‌سرا به خشونت بدنی و حتی لفظی اقرار کند (هرچند در موسیقی پاپ هم نمونه‌هایی نظیر «قاتل حرفه‌ای» با ترانه‌ای از «حامد هاکان» در این فضا دیده می‌شود) بیان خشونت معمولا از بیرون صورت گرفته و اکثرا راوی ترانه، قربانی خشونت معشوق، جامعه و… آن هم به شکل خشونت لفظی است. در اکثر ترانه‌هایی از این دست که درباره‌ی تبعید (حتی در داخل ایران) سروده شده‌اند راوی با کلافگی از خشونتی که جامعه‌ را در بر گرفته به دنبال امنیّت و آرامش است:
«تنهایی شاید یه راهه/ راهیه تا بی‌نهایت/ قصّه‌ی همیشه تکرار/ هجرت و هجرت و هجرت/ امّا توو این راه که همراه/ جز هجوم خار و خس نیست/ کسی شاید باشه شاید/ کسی که دستاش قفس نیست…»
(ترانه‌سرا: ایرج جنتی عطایی، خواننده: ابی، آلبوم نازی ناز کن 1355)

احساس غم، تنهایی و تمایل به گوشه‌نشینی:
احساسات انسانی نظیر غم و تنهایی و… مطمئنا از نشانه‌های اختلالات روحی نیستند. اما وقتی به حالت مزمن و دائمی درآیند و زندگی فرد را تحت تاثیر خود قرار دهند می‌توانند نشانه‌ی اختلالات روحی جدّی‌ای نظیر افسردگی باشند. مهاجرت با توجه به تبعاتی نظیر از دست دادن خانواده و دوستان، عدم توانایی در ارتباط زبانی، از دست دادن جایگاه اجتماعی و… می‌تواند منجر به تنهایی و غم شود. مشکل در آنجا بروز پیدا می‌کند که مهاجر به این وضعیت تن داده و حتّی خود نیز با کناره گرفتن از جامعه به آن دامن بزند:
«اینجا یکی از حسّ شب احساس وحشت می‌کنه/ هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت می‌کنه/ هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه/ ای ترس تنهاییِ من، اینجا چراغی روشنه/ جایی که من تنها شدم شب قبله‌گاه آخره/ اینجا توو این قطب سکوت، کابوس طولانی‌تره…»
(ترانه‌سرا: روزبه بمانی، خواننده: داریوش، آلبوم دنیای این روزای من 1389)
تنهایی در غربت، پس از مدّتی از حالت نیاز به هم‌صحبت خارج می‌شود. یعنی فرد اگرچه با گذشت زمان موفّق به برقراری ارتباط با آدم‌ها می‌شود اما کماکان از تنهایی رنج می‌برد. در واقع تنهایی یعنی حسّ قطع ارتباط و دور افتادن از آدم‌ها (حتی در صورت وجود فیزیکی آنها)، به گونه‌ای که داشتن هر نوع ارتباط انسانی معنادار سخت یا غیرممکن به نظر برسد. در اینجا فرد مهاجر از درون، احساس پوچی و خلاء دارد:
«دل هیشکی مث من غربت اینجا رو نداره/ دیگه حرفای علاقه همه مردن توو دلم/ مث گنجیشکای بی‌لونه و بی‌جای محلّه/ دیگه هیچ‌جا توو درختا، جای من نیست که برم…»
(ترانه‌سرا و خواننده: سیاوش قمیشی، آلبوم خواب بارون 1359)

بی‌خوابی
ناتوانی در به خواب رفتن یا ناتوانی در خواب ماندن در مدّت طولانی یا خواب عمیق را کم‌خوابی می‌گویند. کم‌خوابی درواقع خود، بیماری به حساب نمی‌آید بلکه جزء علایم بیماری‌های دیگر محسوب می‌شود. کم‌خوابی معمولاً ناشی از اضطراب و تنش هیجانی است. از دیگر علل کم خوابی، می‌توان احساس عدم امنیت، ترس از تنهایی، افسردگی و… را نام برد. در واقع بی‌خوابی در بین مهاجرین، نتیجه‌ی مشکلات روحی دیگری است که از فرایند مهاجرت حاصل شده است و در عین حال، خود، مشدّد آن مشکلات روحی نیز هست:
«لرزیدن از کابوسِ فردا تا تبی دیگر/ برخاستن در کشوری دیگر، شبی دیگر…/ رؤیای فرضی ساختن در خانه‌ای فرضی/ بیدار ماندن بی تو روی بالشی قرضی…»
(ترانه‌سرا: سید مهدی موسوی، خواننده: یاسین صفاتیان، تک‌آهنگ 1393)
اگرچه در ادبیات فارسی، بی‌خوابی در هجر معشوق (یا حتی در شب وصال معشوق) از تصاویر آشنای غزل‌های عاشقانه است، امّا جالب است که در ترانه‌ی این روزگار، بیش از دوری معشوق با غربت و دوری از وطن درآمیخته شده است. حتی در زمانی که ترانه‌سرا روایتگر داستانی عاشقانه است:
«بخواب که امشب پشت این روزن/ شب کمین کرده روبروی من/ تب‌آلوده، تلخ و بی‌کوکب/ شب، شب غربت، شب همین امشب!…»
(ترانه‌سرا: ایرج جنتی عطایی، خواننده: شکیلا، آلبوم آخرین کوکب 1375)

مشکلات و آسیب‌های ناشی از تبعید به همین چند مورد ختم نمی‌شود. یک حسّ فقدان ساده یا دلتنگی، در صورت عدم وجود سیستم‌های حمایتی ممکن است به بیماری‌های روحی پیچیده بدل شود. از آن طرف هر مشکل ظاهراً کوچک نظیر بی‌خوابی ممکن است نشانه‌ی یک بیماری پنهان جسمی یا روحی باشد. مسائلی مثل عدم ارتباط زبانی یا فرهنگی تنها یک وضعیت نیست بلکه سرآغاز مجموعه‌ای از مشکل‌هاست البته به شرطی که با روش‌های روانشناختی و جامعه‌شناختی مورد حمایت قرار نگیرد.
ترانه‌ی معاصر ایران با تمام فراز و فرودهایش نه تنها به عنوان بخشی از هنر، ارتباط ادبیات و موسیقی را برقرار کرده است؛ بلکه به صورت غیرمستقیم بازگو کننده‌ی تاریخ معاصر ایران نیز بوده است. رسالتی که شعر، داستان، سینما و… نیز هر کدام به شکلی بر دوش کشیده‌اند. امّا با توجه به ممنوع بودن موسیقی برای چندین سال در ایران و تبعید اکثر خوانندگان و ترانه‌سرایان مطرح به خارج از کشور، ترانه‌ی معاصر ایران بیشتر به بیان وضعیت نسل مهاجر و تبعیدی می پردازد. حتی در جاهایی که تنها بیانگر یک وضعیت عاشقانه است.
از طرفی دیگر با توجّه به آنکه تا اواخر دهه‌ی هشتاد شمسی، بازار حضور ایرانیان داخل کشور در کنسرت‌های ترکیه و دبی و گرجستان و… گرم نبود، موزیک‌هایی که در خارج از کشور ساخته می‌شد مهاجران ساکن اروپا و آمریکا را هدف قرار می‌داد. همذات‌پنداری مخاطب با متن ترانه‌ها و گفتن از دردهای مشترک می‌توانست موفقیت موزیک‌ها و کنسرت‌ها را تضمین کند. پس خوانندگان و آهنگسازان نیز به ترانه‌هایی از این دست، توجّه ویژه نشان می‌دادند.
شاید با رشد نسل جدید خوانندگان و مخاطبان موسیقی فارسی در خارج از کشور (که با فرهنگ اروپایی و آمریکایی بزرگ شده‌اند) گمان می‌رفت کم‌کم ترانه و موسیقی‌ای که آسیب‌های روحی نسل تبعیدی را روایت می‌کرد به حاشیه برود. امّا جمعیت بالای جوانان مهاجر ایرانی و داستان همیشگی تبعید (که بعد از سال 1388 رشد زیادی نیز داشته است) باعث شده هنوز نه تنها نسل قدیم ترانه‌سرایان به بازگویی دردهای تبعید بپردازند که نسل جدید هم در شمایلی تازه‌تر و به‌روزتر، بازگوکننده‌ی دردها و آلام روحی نسل امروز تبعیدی‌ها باشند.

 

منتشر شده در مجله “قلمرو”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *