پاسخ به چند ابهام دربارهی ساختارشکنی
مقالهای از محمد حسینی مقدم
اغلب مشاهده کردهام که وقتی دوستان شاعر و نویسندهام از اصطلاح ساختارشکنی استفاده میکنند، این اصطلاح را صرفاً در معنایی به کار میبرند که از ظاهر آن برداشت میشود یعنی دیدشان این است که ما یک متن داریم که دارای ساختار است و حالا میخواهیم این ساختار را بشکنیم. مثلاً میگویند ما چیزی داریم به نام ساختار از قبل تعیین شدهی غزل و حالا میآییم بر فرض بیت آخر را نصفه و نیمه رها میکنیم و به این کارشان ساختارشکنی میگویند و یا ترفندهای زبانی را معادل ساختارشکنی میگیرند و یا عدم پیروی از فرم سنتی اوج و فرود و گرهافکنی و گرهگشایی در روایت را معادل ساختارشکنی میگیرند. ساختارشکنی هیچ ربطی به اینها ندارد. در کل ساختارشکنی هیچ ربطی به شکستن تکنیکهای قبلی ژانرهای ادبی و یا خلق تکنیکهای جدید ندارد. ساختارشکنی حتی هیچ ربطی به ژانرهای ادبی ندارد. ساختارشکنی روشی برای خلق متن نیست بلکه راهی برای درک متن است. ساختارشکنی راهی است برای نشان دادن روشهای گوناگون تفسیر یک متن نه خلق یک متن.
البته اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم بایست دو سطح را هم تفکیک کنیم یعنی سطحی کنشی ساختارشکنی و سطح تحلیلی آن را. اما چون هدف من در اینجا آن است که از بدفهمی این اصطلاح جلوگیری کنم بیشتر از آنکه بخواهم در مورد این صحبت کنم که ساختارشکنی –به عنوان یک پدیده و به عنوان شیوهای برای تحلیل- چیست ترجیح میدهم که اول دربارهی این صحبت کنم که ساختارشکنی چه چیزهایی نیست. همچنین در اینجا در مورد تاریخچهی اصطلاح معنای لفظی و غیره آن نمیخواهم صحبت کنم چون تنها چیزی که همه خوب بلدند همین تاریخچههاست. (در مورد مسائلی نظیر سبک معماری ساختار شکن و اینها هم در اینجا بحث نخواهم کرد) پس در اینجا فقط بحثم در مورد رفع ابهام از این اصطلاح است:
ژاک دریدا در سال 1999 مصاحبهای انجام داد که در طی آن سعی کرد بدفهمیهایی که در مورد نظرش شده بود را تصحیح کند. بدفهمیهایی نظیر اینکه:
آیا ساختارشکنی یک روش یا فلسفه است؟
دریدا معتقد است که ساختارشکنی یک فلسفه، یک روش (متود) یا یک مرحلهی تاریخی یا حتی یک لحظه نیست بلکه ساختارشکنی پدیدهای است که صرفاً به دلیل توان متنها رخ میدهد! این حرف شاید یک کم مبهم باشد برای همین بهتر است در این مورد با مثال صحبت کنیم. مثلاً به پدیدهی “بینظمی” دقت کنید. یک اتاق شلوغ را تصور کنید یا یک شهر پرترافیک را. وجود بینظمی و هرج و مرج را ما درک میکنیم و به روشهای گوناگونی وجودش را تفسیر میکنیم. چیزها اول در جایی بودهاند. نظمی اول وجود داشته و وضع شده و بعد عوض شده. چرا؟ چون چیزها توان بالقوه و پتانسیل حضور در جایی دیگر از اتاق را هم داشتهاند. ممکن است کسی یا کسانی عمداً آنها را و به منظور ایجاد بینظمی در آنجا گذاشته باشند اما وقتی از ساختارشکنی حرف میزنیم از عمل جا به جا کردن چیزها در اتاق حرف نمیزنیم از آن درکی صحبت میکنیم که وقتی آدمهای متفاوت وارد اتاق میشوند از علت قرارگیری چیزها در جاهای مختلف دارند و از تاثیری که این قرار گیری چیزها در جاهای مختلف اتاق بر درکی که ما از اتاق داریم گذاشتهاند.
ساختارشکنی نه فلسفهی شلوغپلوغ بودن اتاق است و نه روشی برای تحلیل دلایل شلوغی. در مورد متنهای دیگر هم این مطلب صادق است ساختارشکنی به عنوان یک پدیده، خودش حضور دارد شما آن را اعمال نمیکنید بلکه تاثیراتش را پیدا میکنید درست مثل جریان برقی که توی سیم هست و صرفاً وجودش را از روی تاثیراتش میفهمیم. جریان برق توان بالقوهای است که وقتی وارد دستگاه الکترونیکی میشود آنها را به کار میاندازد ساختارشکنی هم توان بالقوهای است که متنها را عریان میکند. (ایدئولوژیها و مفروضات پنهان در متن را آشکار میکند) پس در مورد ساختارشکنی ما فقط میتوانیم تاثیراتش را ردگیری کنیم. ساختارشکنی نه فلسفه است نه روشی برای درک علتها (تبیین) و نه روشی برای خلق متنها.
آیا ساختارشکنی به معنای تخریب چیزی است؟
این هم یک دید عجیب و غریب است که از روی خود کلمهی ساختارشکنی درست شده. مثلاً عدهای هستند که میگویند که این شاعرها و نویسندهها دست به ساختارشکنی از مفاهیم دینی در آثارشان زدهاند. این حرف کاملاً بیمعنی است دریدا میگوید: “من همواره تاکید داشته ام ساختارشکنی به معنای تخریب چیزی نیست به معنای انهدام نیست. سلبی نیست. منفی نیست” ساختارشکنی چیزی است که روی میدهد. وقتی از این دید به آن نگاه کنید دیگر گرفتار آن تناقض دو دویی ایجاد در مقابل تخریب نمیشوید.
آیا ساختارشکنی به معنای نسبیگرایی است؟
دریدا در مورد این سوال، اول میپرسد که اصلاً تعریف نسبیگرایی چیست: ” آیا شما نسبیگرا هستید چون میگوئید دیگری، دیگری است -و با من متفاوت است؟ اگر من بخواهم به منحصر به فرد بودن دیگری، منحصر به فرد بودن موقعیت منحصر به فرد بودن زبان توجه کنم – و اینها را بپذیرم- آیا این به معنای نسبیگرایی است؟ نخیر نسبیگرایی تاریخ خودش را دارد و آموزهای است که در آن نظرگاههایی وجود دارند که واجد هیچ ضرورت مطلقی نیستد حتی این نظرگاهها دارای ارجاع به امور مطلق هم نیستند این متضاد با آن چیزی است که من (دریدا) میگویم. من هرگز چنین چیزی نگفتهام”
نه نسبیگرایی به معنای این است که بپذیریم دیدگاهها و تفاسیر مختلفی وجود دارد و نه ساختارشکنی به این معناست. ساختارشکنی در مورد پذیرش وجود دیگاههای مختلف حرف نمیزند در مورد این حرف میزند که وقتی میپرسیم درون یک متن “چه چیزی را چه کسی بیان میکند و چرا”، به چه دلیل میتوان به این سوال پاسخهای متعدد یا نداد. همین!
آیا ساختارشکنی در متن به معنای نفی حقیقتهای خارج متن است؟
خب این سوال را چون توی مصاحبه بود آوردم اما یک کم تخصصی تر از بحث ما در اینجاست. ببینید دریدا همیشه به خاطر گفتن این جمله که چیزی در بیرون متن وجود ندارد مورد انتقاد قرار گرفته. جملهای که در ظاهر انکار وجود پرندگجان، درختان، هلوکاست و امثالهم است اما او چه گفته است؟ دریدا نمیگوید که آنچه که درون متن نیست در بیرون متنها وجود ندارد بلکه میگوید در بیرون متنها متنهای دیگری وجود دارد اما همچنین شرایط مادی تولید کننده ی متن و متنهای منشاء گرفته از این شرایط مادی هم وجود دارند. یک متن صفحاتی از یک کتاب نیست بلکه در مفهومی وسیعتر تمام چیزهایی است که معنا منتقل میکنند و این صرفا محدود به پدیده ها نمیشود بلکه کنش ها را هم شامل میشود.
پس در نتیجه وقتی از تاویل پذیری و حالتهای ممکن تفسیر متن میگوئیم به معنای این نیست که وجود یک حقیقت در بیرون را داریم نفی میکنیم. برای مثال شما دارید رمانی در مورد دفاع مقدس میخوانید، وجود تفسیر های مختلف در مورد کنش جنگ بین ایران و عراق در این متن به معنای نفی حقیقت بیرونی این کنش نیست و وقتی هم که یکی از براداران ارزشی شما را به ساختارشکنی از دفاع مقدس در اثرتان یا تفسیرتان متهم میکند میتوانید با قطعیت بگوئید: عزیز دلم شما اصلاً معنای ساختارشکنی را نفهمیدهاید. ساختارشکنی یک توان بالقوه ایجابی است نه سلبی.
و خب حالا به این سوال میرسیم که ساختارشکنی چه چیزی هست؟
به قول دیوید. ام. بوژه معمولاً از ارائه تعریف برای ساختارشکنی اجتناب شده اما باز هم به قول بوژه، من تعریفی را میپسندم که یوانه مارتین ارائه میدهد او ساختارشکنی را چنین تعریف میکند:
” ساختارشکنی راهبردی است تحلیلی که به نحوی نظاممند شیوههای گوناگون تفسیر یک متن را آشکار میسازد و قادر است مفروضات ایدئولوژیک را بر ملا کند”
خب از روی این تعریف چند تا نکته را میتوانیم در بیاوریم اول اینکه ساختارشکنی تکنیکی برای خلق شعر یا داستان و امثالهم نیست دوم اینکه ساختارشکنی یک تحلیل نظام مند است و قواعد خاص خودش را دارد یعنی کسی الله بختکی نمیتواند هر چیزی که به دهنش میآید را به اسم نقد ساختارشکنانه به حلق متن فرو کند. سوم اینکه ساختارشکنی دنبال تفسیر متن نیست دنبال نشان دادن راه های مختلف برای تفسیر است چهارم اینکه ساختارشکنی مفروضات ایدئولوژیک را بر ملا میکند.
و اما این نکته ی چهارم جایی است که من سرش باید توضیح بدهم. ببینید وقتی میگوئیم ایدئولوژی منظور ما خدا و پیغمبر و اینها نیست. یعنی وقتی میگوئیم ساختارشکنی، به معنای این نیست که کسی برود تاثیر اسلامگرایی فعلی در ایرانمان را بر روی شکل گیری آثار مذهبی یا ضد مذهبی ریشه یابی کند. نه! بحث اصلا بر سر اینها نیست.
ایدئولوژی مفهومیبسیار کلیتر است که اگر بخواهم در موردش حرف بزنم از بحث اصلی مان در اینجا دور میشویم اما ایدئولوژی در همه چیز هست. روایت ها خالی از ایدئولوژی نیستند. حتی روایتهای رسمی علم که بر واقع گرایی تحقیق پذیری و تکرار پذیری تاکید دارند، ایدئولوژی استتار شدهای را در خود دارند. ارزشهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حتی زبانی خود را به روایتها تحمیل میکنند. ساختارشکنی به معنای حذف ایدئولوژی از متن نیست بلکه به معنای پیدا کردن تاثیر آنها بر متن است. حتی در مورد هنجار شکن ترین غزلها هم، متافیزیک وزن، متافیزیک غزل، و امثالهم خود را به شکل یک ایدئولوژی زیبایی شناسانه به متن تحمیل میکند این منهای ایدئولوژی سیاسی یا پیش فرضهای طبقاتی یا جنسیتی مولف است که در متن بازنمایی میشوند. در مورد شعر سپید، داستان، نقاشی، تحقیقات علمیو امثالهم هم سطوح مختلف بازنمایی ایدئولوژی را شاهد هستیم. همان طور که گفتیم ساختارشکنی راهبردی نظام مند برای تحلیل تاثیرات اینهاست.
حالا این راهبرد نظاممند شامل مراحلی است که عبارتند از:
1- جستجوی دو گانگیها
2- بازتفسیر سلسله مراتب
3- کشف صداهای یاغی و نفی اقتدار تک دایی
4- کشف ابعاد دیگر روایت
5- نفی پیرنگ
6- یافتن استثناها
7- خواندن بین خطوط
8- ساماندهی مجدد و بازسازی متن پس از واسازی آن
خیلی روان و راحت بود . این ویژگی در این کانال و وبسایت خیلی بارزه . ایکاش نقد بشه . ممنون
سلام…در واقع این مطلب انقدر ساده شده که هضمش بسیار سخته…مثل تفنگی که تمام پیچ و مهره هاشو باز کنیم و باز بخوایم ببندیمش…
در هر صورت مرسی