«من بیغیرتم آقای مهدویان!»
یادداشتی بر فیلم لاتاری به کارگردانی محمدحسین مهدویان
علی ولیاللهی
دیدید بعضی از آدمهایی که خیلی شلختهاند یا مثلا بدقول هستند یا همیشه آدم را سر قرار میکارند از یک جایی به بعد از این عادتهای بدشان خیلی افتخارآمزیانه صحبت میکنند؟ مثلا میگویند: آره منو که میشناسی میدونی چقد بدقولم! و بعد نیششان را تا بناگوش باز میکنند. یا مثلا در مورد شلخته بودنشان میگویند: وای من که اصلا نمیتونم مرتب همه چیو بذارم سرجاش و تمیز کنم! نظم دست و پای آدمو میبنده!! یا از اینجور حرفها. به این کار میگویند فرارِ رو به جلو یعنی هر وقت خواستی در مورد این عادات بد من انتقاد کنی حواست باشد که من خودم از آن مطلعم و مشکلی با این وضعیت ندارم. پس لطفا در مورد این موضوع حرف نزن. اگر بخواهم یک نمونه از این آدمها را به شما معرفی کنم، باید بگویم جناب آقای محمدحسین مهدویان!
این یک واقعیت است که هنر نمیتواند شعاری باشد. یعنی شعار مشخصا جایش توی تظاهرات و انتخابات و امثالهم است و مدیوم سینما جایی برای این لوسبازیها نیست. وقتی آقای مهدویان با افتخار اعلام میکند که فیلم من یک شعار صد دقیقهای است، من متوجه میشوم که ایشان دارند فرار رو به جلو میکنند. یعنی من خودم میدانم که فیلمم شعاری است و اصلا دوست داشتم این شکلی بسازم، پس دیگر در مورد این مساله انتقاد نکنید. زهی خیال باطل!
در مورد شعاری بودن فیلم لاتاری مفصلا حرف خواهیم زد. اما اجازه بدهید برویم از زاویه دید فیلمساز نگاه کنیم و ببینیم چه اتفاقی افتاده که این فیلم ساخته شده. احتمالا ماجرا به این شکل بوده: یک روز مهدویان و دوستانش دور هم نشسته بودند و بحث کشیده شده به مساله قاچاق دختران ایرانی به دبی! بعد اینها هم چون خیلی آدمهای غیرتی و ناموسپرستی هستند (توضیح خواهم داد که چرا این حرف را میزنم) با خودشان گفتهاند که ما باید رسالتمان را انجام دهیم و از ابزارهایی که داریم استفاده کنیم تا شاید بتوانیم جلوی این معضل را بگیریم. ابزارمان چیست؟ سینما! پس در مورد قاچاق دختران ایرانی به دبی فیلم میسازیم.
موضوع جذابی که گوش همهی مخاطبان را تیز خواهد کرد و آنها را به سینما خواهد کشاند. قصه چی؟ این جا احتمالا عوامل فیلم به مشکل خوردهاند. توی دو تا فیلم قبلی از روایتهای تاریخی استفاده کرده بودند و حالا باید از صفر تا صد ماجرا را خودشان بنویسند. اینجا هم آقای مهدویان گفته قصه که کاری ندارد. فرض کنید یک پسر و دختر داریم که خیلی عاشق هم هستند. بعد دختر خیلی وضعیت مالی بدی دارد. پسر هم یک جنوب شهری غیرتی است. دختر به خاطر مشکل مالی میرود دبی و آنجا وقتی میخواستند به او تعرض کنند کشته میشود و پسر هم می رود انتقام دختر را میگیرد. به به عجب ایدهی خفن و خلاقانهای. (در واقع اولین چیزی که به ذهن هر کسی می رسد برای ساختن فیلمی در مورد قاچاق دختران) در ادامه هم که چند تا شخصیت اضافه میکنیم. یکی دو سه نفر از بچههای زمان جنگ، برای اینکه تقابلها را نشان دهیم. یکیشان میشود مربی فوتبال که از دنیا بریده و سرش به کار خودش گرم است، آن قدر که اصلا تا به حال به گوشش نخورده بوده که دختران ایرانی را به دبی میفرستند. (چیزی که حتی مادربزرگ خدا بیامرز من هم پانزده سال پیش میدانست) یکیشان هم میشود مامور اطلاعاتی و حقوقبگیر حکومت. بعد این دو نفر را میگذاریم جلوی هم و توی دهانشان هم چند تا حرف سیاسی میگذاریم و اینطوری فیلم را هم خط قرمزی میکنیم که باز باعث می شود مخاطب به سینما بیاید. در نهایت هم مثل فیلمهای دههی چهل، پسر و آن مربی فوتبال دهن عربها را سرویس میکنند. الان هم چند وقتی است که بحث مسالهی مشکلات ما با اعراب بالا گرفته و مردم نسبت به این قضیه حساسند، در نتیجه حسابی فیلم میترکاند! داستان مجوز ندادن و توقیف هم راه میاندازیم که دیگر فروش فیلم تضمین شود.
با توجه به ذهنیت کارگردان و عوامل فیلم باید بگویم که آن ها بسیار موفق عمل کردهاند و به همهی اهدافشان رسیدهاند. آنها موفق شدند یک فیلمنامهی بیدر و پیکر بنویسند که فقط یک خط داستانی داشته باشد تا بتوانند تویش حرفهایشان را بزنند و به مسالهی نژاد و عرب و فارس بپردازند تا مخاطبان حال کنند. در مورد ساخت فیلم اما بحثهای زیادی میتوان مطرح کرد.
اول از همه فرم فیلم مشکل دارد. دوربین مشکل دارد. اگر توی دو تا فیلم قبلی مهدویان میتوانستیم بپذیریم که چرا دوربین مدام تلاش دارد از زاویهی سوم شخصی که خودش را جایی پنهان کرده فیلم بگیرد، در این فیلم اصلا دلیلش را نمیفهمیم. این که یک فرم جایی جواب داده دلیل نمیشود برای همه فیلمها استفاده شود! مسالهی بعدی اغراق بیش از حد کارگردان است. دوست دارد یک چیزی را برای مخاطب شیرفهم کند. به زور. به خدا با همان دو سه تا جملهی اول امیرعلی ما میفهمیم که او یک جوان غیرتی است. اما فیلمساز به زور دیالوگ، به زور دکوپاژ، هی این را فرو میکند توی مغزمان! همین اغراق است که اجازه ساخته شدن شخصیت را نمیدهد. بعد هم که کلی اتفاق بی دلیل و بیمنطق میافتد برای اینکه کارگردان بتواند شعارش را بدهد. دو نفر بلند شوند برای خودشان بروند توی دبی آدم بکشند. با چاقو. با مشت و لگد. آن مربی فوتبال که خیلی هم آدم خفنی است برود توی محل اقامت یکی از بزرگترین تاجران الماس و بیفتد روی سینهاش و او را خفه کند و جنازهاش را هم بکشد وسط جمعیت و با خیال راحت بیانیهاش را صادر کند. (راستی اگر کسی فهمید چرا امیرعلی و موسی با فوتبال در ارتباط بودند به من هم بگوید). از آن طرف آن مامور اطلاعاتی یکهو سر و کلهاش پیدا شود و جیمزباندطور امیرعلی را نجات دهد و آن دیالوگ مسخرهاش را رو به دوربین بگوید: این یارو گفت من بچه خلیجم؟ اشتباه گفت، خلیج فارس! رسما فیلم هندی دیگر! ما نباید سوال کنیم که این آقا مرتضی –مامور اطلاعات- چه جوری سر و کلهاش همه جا پیدا میشود. آن هم درست سر بزنگاهها. مثلا جایی که سامی با هفت تیر امیرعلی را نشانه رفته چرا میآید در میزند؟ اگر شنیده که او گفته من بچهی خلیجم چرا نشنیده که این یارو هفتتیر دارد؟ بعد ایستاده و در می زند؟ تا سامی بیاید و مرتضی مثل لئون توی فیلم پروفشنال از چشمی در به او شلیک کند؟ بعد چطور آمد داخل؟ اگر میتوانست بیاید داخل چرا در زد؟ وای! نه! هیچ کدام از اینها مهم نیست. مهم این است که انتقام ناموس ایرانی گرفته شده! بعد این وسط کلی اتفاق بیدلیل هم میافتد که اصلا نمیفهمیم چه تاثیری در ماجرا داشته.
حالا میرسیم به مسالهی شعاری بودن فیلم. حتی همه چیزهایی که تا الان گفتم در مقابل این مساله خیلی مهم نیستند. اینکه کارگردان خودش وارد روایت شود و رسما قضاوت کند. اتفاقی که فاتحهی اثر هنری را میخواند. یک دیکتاتوری بزرگ. یک سوء استفاده کثیف از احساسات مخاطب. کارگردان حتی جایی برای تفکر مخالف خودش نمیگذارد. هرکس مخالف نظر کارگردان است میشود بی غیرت و وطنفروش و خائن. بله آقای مهدویان. اگر تعریف شما از غیرت این چیزی است که نشان دادید من همینجا اعلام میکنم که غیرت ندارم! طبق تعریف شما من اصلا نمیخواهم غیرت داشته باشم. اگر خود را مالک زنها دانستن اسمش غیرت است، من بیغیرتم. یعنی چی؟ این دو نفر چه کارهاند که بروند انتقام بگیرند؟ انتقام چی؟ من دقیقا میدانم که شما خودتان را جای کارکترهای فیلمتان گذاشتهاید و دارید از دهان آنها حرفهای خودتان را میزنید. شما چه کارهاید که برای نوامیس مملکت نسخه میپیچید و برایشان رگ غیرتتان باد میکند؟ هر کس به ناموس ما فلان بکند فلانش میکنیم! چهل سال غیرتی بازی چه گلی به سر زنان این مملکت زده که تازه شما یادتان افتاده جوش بیاورید؟ بیخیال! شما بهتر است برای زدن حرفهایتان شبنامه پخش کنید یا لیدر تظاهرات بشوید. جای این جور بیانیه دادنها سینما نیست. دنبال چی میگردید؟ صد دقیقه فیلم ساختهاید که آخرش بتوانید شخصیت فیلمتان را بنشانید روی سینهی یک عرب تا او را به قصد کشت بزند. دلتان خنک شد؟ دخل اعراب را آوردید؟ حس وطنپرستی و ناسیونالیستیتان ارضا شد؟ حس نژادپرستیتان چه؟ افتخار میکنید به فاشیست بودن و شاهنامه را هم شریک جرم خودتان میکنید؟ از بودجهی این مملکت، از پول مردم فیلم میسازید تا گمراهشان کنید و گولشان بزنید؟ هرچی میکشیم زیر سر عربها و بیغیرتی بعضیهاست؟
در نهایت میتوان گفت که لاتاری فیلم بدی است. چه از لحاظ سینمایی و چه از لحاظ انسانی. فیلمی که در آن مولف متکلم وحده است و جایی برای حضور مخاطب باقی نمیگذارد و به زور میخواهد تفکرات خودش را به تماشاچی فیلم تحمیل کند.
چقدر برای کسانی که در کار سینما هستند اما از گروه مورد علاقه سیستم نیستند دلم میسوزد! فیلمها آخر شعاری، محدود، بی محتوا ولی مجبورند تماشا کنند. دنبال کنند… نظر بدهند… تحلیل کنند… خدا بهشان صبر بدهد… بقول مش قاسم خدا بیامرز تا قبر آ آ آ…