آشنایی با جریان هنریِ «عینیت نو» با مرور چند تابلوی نقاشی
مقالهای از مهدی تدینی
در این نوشتار میخواهم به جای معرفی یک نقاش خاص، به معرفی یکی از جریانهای پرطرفدار و برجستۀ هنرِ معاصر بپردازم که زادگاه آن در آلمان بود: «عینیت نو» (Neue Sachlichkeit: نویه زاخلیشکایت). این جریان هنری ــ که شاخۀ اصلی آن در نقاشی بود، اما در ادبیات و نمایش نیز شاخههایی دواند ــ متعلق به دورانی از تاریخ آلمان است که در تاریخنگاری معاصر به «دوران وایمار» معروف است. برای همین، نخست باید دربارۀ «دوران وایمار» کمی توضیح دهم.
دوران وایمار (1918ـ1933)
دوران وایمار با انقلاب 1918 آغاز میشود و با به قدرت رسیدن هیتلر در سال 1933 پایان مییابد. در آلمان در سال 1871 با هدایت سیاستمداری بزرگ به نام اُتو بیسمارک، امپراتوری بزرگی تشکیل میشود (امپراتوری ویلهلمی). سالهای 1870 تا 1900 آلمان پیوسته در حال اوجگیری صنعتی و تکنولوژیکی بود و عملاً به بزرگترین کشور صنعتی اروپا تبدیل شد. این اوجگیری همچنان تا شروع جنگ جهانی اول در سال 1914 نیز ادامه داشت. کمتر آلمانیای در آغاز جنگ جهانی اول به پیروزی کشورش در جنگ شک داشت. اما در نهایت آلمان شکست خورد؛ شکستی که باورش برای مردم این کشور بسیار سخت بود. شکست آلمان همراه بود با آشوبهای سیاسی و اجتماعی که در نهایت به سرنگونی نظام سلطنتی و برپایی جمهوری (انقلاب نوامبر 1918) انجامید. این نظامِ جمهوری جدید به «جمهوری وایمار» معروف شد، زیرا مجلس مؤسسان این نظام چندوقتی در شهر وایمار آلمان تشکیل جلسه میداد. سالهای نخست دوران وایمار برای مردم آلمان سختترین سالها بود. تورّم افسارگسیخته دمار از روزگار مردم درآورده بود و دولتهای پیروز جنگ، در رأس آنها فرانسه، هر چه میتوانست برای فشار به آلمان تلاش میکردند. اما از 1923 رفته رفته جمهوری رو به ثبات نهاد و اوضاع اقتصادی بهبود یافت و امروزه تاریخنگاران از دهۀ 1920 به عنوان دههای طلایی یاد میکنند. از 1929 با شروع بحران جهانی اقتصاد در آمریکا، جمهوری وایمار نیز به تزلزل افتاد تا اینکه در سال 1933 با صدراعظم شدن هیتلر، لحظۀ مرگ جمهوری وایمار فرارسید.
«عینیت نو»، فرزند هنری جمهوری وایمار
در کوتاهترین تعریف، جریان «عینیت نو» واکنشی به «اکسپرسیونیسم» است. برای همین در همان سالهای دهۀ 1920، به جای تعبیر «عینیت نو»، این جریان جدید را «پَسااکسپرسیونیسم» مینامیدند. جانمایۀ آثار اکسپرسیونیستی «تجربۀ احساسیِ غلیظ» هنرمند است و زاویۀ دید، احساسی است که هنرمند سعی در بیان (اکسپرس) آن دارد (تابلوی «جیغِ» ادوارد مانک را به خاطر بیاورید). اما «عینیت نو» کاملاً برخلاف این جریان عمل میکند و در جهت «احساسزدایی»، یا به تعبیری رساتر، سعی در «شورزدایی» دارد. تجربۀ جانکاه جنگ جهانی اول و سالهای سخت پس از آن در آلمان، نقش بسیاری در این «شورزدایی» از هنر داشت. شکوه، عظمت، تهور، شجاعت، آرزوهای بزرگ، تپشهای دلهای دلیر، هیاهوهای پرشور، انسانِ قهرمان… همه و همه دیگر رنگ باخته بود. زندگی سرد بود و سخت. حباب ترکیده بود و زندگی با عینیت و واقعیتی روزمره به روی انسان، آرواره گشوده بود. شور از دل نقاش رفته بود و اکنون همگان با جامعهای صنعتی، خشک، بیشور و روزمره روبرو بودند.
پس در کلیترین تعریف: ایدئالهای بلندپروازانۀ اکسپرسیونیستی، شورِ رهاییجویانه و به ویژه خویشتنپرستیِ هنرمندان اکسپرسیونیست جای خود را میدهد به نگاهی بیتخیل، خشک، سرد و اغلب گزنده به واقعیت و تنگناهای اقتصادی و تضادهای اجتماعی. از این روی، برخی از هنرمندان جریان «عینیت نو» نوعی نگاه انتقادی به وضعیت جامعه دارند (و البته برخی از همین نیز میگریزند).
با به قدرت رسیدن هیتلر و ناسیونالسوسیالیستها (نازیها) این نوع هنر از سوی حکومت «منحط» شناخته شد، زیرا تصویری که در آثار «عینیت نو» از انسان ترسیم میشد با ایدئولوژی حکومت در تضاد بود. آن قیافههای شکسته، بیروح، مضحک در آثار عینیت نو، دیگر با آن «آلمانیِ خوشنژاد و آریایی» ارتباطی نداشت.
از جمله برجستهترین نمایندگان «عینیت نو» میتوان به اُتو دیکس، گئورگه گروس، کریستیان شاد، رودلف اِشلیشتر، کارل گروسبِرگ و البته بسیاری دیگر اشاره کرد. در آینده به طور جداگانه به برخی از این هنرمندان خواهم پرداخت و در ادامه چند نمونه از آثار «عینیت نو» را از نقاشان مختلف با هم خواهیم دید.
پینوشت: برای آگاهی بیشتر دربارۀ فراز و فرود جمهوری وایمار، میتوانید به کتابی که در سال 1395 دربارۀ جمهوری وایمار به چاپ رساندم مراجعه کنید: «دموکراسی بدون دموکراتها؟ سیاست داخلی جمهوری وایمار» (نشر ثالث)، نوشتۀ دکتر هندریک تُس، ترجمۀ مهدی تدینی.
مرور چند تابلوهای «عینیت نو» را با این تابلو از «اُتو دیکس» شروع میکنیم:
کبریتفروش نابینایی که دست و پا ندارد. از معروفترین تابلوهای دیکس. این همان مضمون نقد اجتماعی است که در توضیح اشاره کردم.
تابلوی دیگری از اتو دیکس، باز هم با مضمون نقد اجتماعی. چهرهای سرد که نشان سوءتغذیه در آن مشهود است. آیا این آدم نشانی از نژاد برتر آریایی دارد؟ برای همین نازیها این هنر را منحط میدانستند.
باز تابلویی از اُتو دیکس.دیکس در نقد اجتماعی، حاشیۀ اجتماع را به تصویر میکشید: قربانیان جنگ، گدایان، روسپیان…
تابلویی از «گئورگه گروس»، دیگر نمایندۀ اصلی «عینیت نو». در اینجا هم نقد اجتماعی میبینیم. گدای کور و چهرۀ بیروح و بیاعتنای مرد عابر و آن زن و مردِ بورژوا در عقب تصویر.
تابلوی «زنی با کراوات» از رودلف اشلیشتر، از دیگر نمایندگان جریان «عینیت نو»
تابلوی «قتل جنسی»، تابلویی دیگر از رودلف اشلیشتر که اشاره کردم او نیز از نمایندگان اصلی «عینیت نو»ست. این تابلو نیز در زمرۀ نقد اجتماعی است.
تابلویی از «اُتو گریبل». گریبل نیز از زمرۀ نقاشان عینیت نو است.
تابلویی از کارل گروسبِرگ که او نیز از نمایندگان اصلی «عینیت نو» است. چرخدندهها و ماشینهایی که جای انسان را گرفتهاند. «عینیت ماشینی و آهنی»! این نیز از مضمونهای «عینیت نو» است.
و در نهایت تابلویی از «کریستیان شاد»، که او نیز نقاشِ برجستۀ «عینیت نو» است. زنی در کافه، سیگار در دست، با موهای کوتاه.