سوسکها
داستانی از زهرا آقامیری
پشتش را میکند به من و میخوابد. همانطور که لبهی تخت نشستهام لاک ناخن شکستهی شستم را پاک میکنم. صبح زود که با عجله رفتم سوییج ماشین را از اتاق مطالعهاش بردارم ناخنم محکم خورد به لبهی میز و شکست.
ناخن گیر را برمیدارم و همه ی ناخنهایم را میگیرم. گور بابای عروسی آخر هفته که گفته بود ناخنهایم را فرنچ کنم.
نچ نچی میکند و غلتی میخورد.
کورمال کورمال از اتاق میروم سمت اشپزخانه و ناخنهایم را میریزم توی سطل و دکمهی چایی ساز را میزنم. سوسکهای ریز رژه میروند روی سینک ظرفشویی. هر وقت یادم میرود برق آشپزخانه را روشن بگذارم سوسکها از تاریکی استفاده میکنند و میریزند بیرون. چطور توی تاریکی راهشان را پیدا میکنند نمی دانم؟! اما معلوم است توی تاریکی راحتترند.
کف اشپزخانه بازهم خیس است. از لولهها آب میزند بیرون. اما هرچه میگویم درستش نمیکند. دو روز پیش پایم لیز خورد و با کمر خوردم زمین. وقتی آمدم با دستم جلوی زمین خوردنم را بگیرم دوتا از ناخنهایم شکست و رفت توی گوشت دستم.
صدای قلقل آب از فکر و خیال سوسکها و لوله ها بیرون میآوردم. چای سرد را میریزم توی استکان و آب جوش را رویش. برق آشپزخانه را روشن میگذارم.
توی اتاق مطالعهاش میروم و لب پنجرهی باز رو به خیابان میایستم. خاک دو گلدان شمعدانی هنوز و خیس است و رد زرد و گرد کف گلدانی که نبود توی چشم میزد.
شبیه رد زرد بتادین مانده روی باندی که به سرش بسته بود.
رد زرد روی لباس زیرهای نشستهاش.
رد زرد زیر بغل زیر پوشش
رد زرد زردچوبه روی دستمال آشپزخانه که هزار بار گفتهام دستهای کثیفت را با دستمالهای سفید پاک نکن.
لک زرد روی لباس دکتر بخش اورژانس که چقدر هم بد نگاهم کرد وقتی گفتم موقع پرت کردن سوییچ ماشین از پنجره گلدان هم پرت شده و خورده توی سرش.
حیف تازه گل داده بود.
استکان چایی را میگذارم روی زمین و سعی میکنم اتفاقی که صبح افتاده بود را بازسازی کنم. از سمت میز مطالعه با عجله میآیم سمت پنجره کمی خم میشوم تا کلید خیالی را برایش پرتاب کنم. تنم به گلدان نباید بخورد. یکی از آن دو گلدان را میگذارم سر جای گلدان خالی بیچارهام. دوباره میروم سمت میز مطالعه و با شتاب میآیم سمت میز. بازهم تنهام آنقدر محکم به گلدان نمیخورد که بیفتد زمین.
استکان خالی چای را میگذارم لب داخلی پنجره و می روم دستشویی.
لکههای زرد کاسهی دست شویی مرا یاد لکهی زرد کف گلدان میاندازد. لک زرد بتادین روی باند. لکههای زنگ زدگی لولا که به دیوار هم سرایت کرده.
سوسک ریزی از چارچوب زنگ زده بیرون میآید و به سمت بالا میرود. ردش را دنبال میکنم. میرود زیر لولههای اب که دورتا دور سقف دستشویی هستند و لکههای زردی که نم اب روی دیوار باقی گذاشته و گچهای ورآمده و آماسیده که لابد همسایهی بالایی هم آنقدر سرش شلوغ است که وقت رسیدگی به لولههای دست شویی را ندارد. و همین روزهاست که سقف دستشویی بیاید روی سر ما.
از فکر اینکه سقف بریزد روی سرم حالم بد میشود و به خودم که میآیم دارم با دندان لاکهای صورتی ناخنم را میکنم.
اصلاً گور بابای او که رنگ صورتی را دوست دارد.
گوربابای من که وقتی فهمیدم رنگ صورتی را دوست دارد که دیدم چطور زل زده است به دست های پرستاری که داشت سرش را باند پیچی میکرد.
گور بابای گلدان شمعدانی که محکمتر نخورد توی سرش که بیشتر از دوتا بخیه بخورد.
سوسک از زیر آماس گچها دوباره پیدایش میشود و صاف میآید پایین و دوباره توی چارچوب زنگ زده میرود.
بلند میشوم و سیفون را میکشم.
به سمت اتاق خواب که میروم برق اشپزخانه را خاموش میکنم.
گور بابای سوسکها.