توو یه مثلث گیر کردیم
راه فراری واسمون نیست
مال توام هروقت میخوای
مال منی وقتی که اون نیست
دستاتو دورم حلقه کردی
حلقهت توی دستای اونه
ما اعتقادی بِش نداریم
میگن: خدا توو آسمونه
میخواستم بالا بیارم…
تنهاییامو قورت دادم
گرمات هرشب مال اونه
من زیر خطِ انجمادم
من سعی کردم با تو باشم
بیترس و حس مالکیّت
اما شبا که پیش اونی
آهستهتر میچرخه ساعت…
موهای توی آینه درهم…
چشمای توی آینه خیسه
رو دفتر من گریه کرده
شعری که توی خودنویسه
هی رو خودم چشمامو بستم
چشماتو بستی و ندیدی
دستات توو دستای اونه
داری منو از دست میدی…
هستي محمودوند