و دیگر شعر را میسپارم به دخترکی
که چقدر زیبا بود
واگر هنوز دخترکی هست
به او بگویید زنی در پنهانگاهِ بیتعلقی به هیچ رسیده
زنی که به خودش نرسیده
ژولیده، کز کرده به توهمِ در
در رویای نور
زنی که هر چند هیچوقت آرایشش جیغ نداشت
ولی لبخند جیغ داشت
برق چشمهایش جیغ داشت
دخترک! به خودت برس!
لاکهای/ جیغ بزن!
رژهای/ جیغ بزن!
به خودت برس!
از پیچاپیچ هیچها، نفس بگیر
وجیغ بزن!
آه دخترک زیبا!
من زنی هستم که در هنوزهای خستهی یک عمر سی ساله
تمام خودم را
به جوانترین دختر گذشتهها سپردهام
مبادا فراموش کند شعرسپردگیام را به خود!
تو نمیشناسیاش شاید
رومینا دخترک زیباییست
که شعر را و شاعری را و عشق را
و امید را و بود را
به او سپردهام
وخودم برگشتهام به روزهایی که فقط رفته شدهام
زنی مسکوت و رفته شده
که وا رفته در تیک تاک زمان
تیک تاکها کشندهتر از بنگ بنگهایند
این را زنی سی ساله میگوید که خیال کهولت ورش داشته
بردهاش میان ابرهایی که دیگر بوی رویا ندارند
که بوی نیکوتین میدهند
آه چقدر ابر چقدر ابر چقدر نیکو…
از “دخترکی” که بود فقط “ترکی” مانده
که من بسته است خودش را به آن
اما التیامی نیست گویا
جز تمام شدن
تمام شدن
تمام…
رومینا عابدی