تنهایی از دریچه به تاریکی زمان
تاریکی از دریچه به تنهایی زمین
مثل حباب هیچ شبیه حباب پوچ
چیزی شبیه این شده حتی، مرا ببین
یک اسم تازه یافته در بین اسمهام
ضالین لای دفتر مذهب نوشتههام
ارضای نیچه در دل آیات غاضبین
منفور در میان تمام فرشتههام
یک طنز تلخ در وسط باغ میوهام
از موز تا خیار، پر از خاطرات، من
یک حس خوب، قبل پشیمانی از توام
با دستمالی از منیات و منات، من
از داستان سنگ و ابابیل و ابرهه
دنیا عذاب ریختهای بر سر من است
معشوقهای که با همه خوابیده سالها
با افتخار داد زدم همسر من است
شرمی اگر به عصمت پیشانیام نشست
از خوردن عرق سگی نیمهکاره است
هر توبهای به خاطر هر چیز کردهام
پیراهنی ندوخته و بدقواره است
با لذت و عذاب به سر برده سالها
در من کسی که راه به جایی نمیبرد
ای آسمان! نگاه نکن! قورباغهام
حتی اگر که بال درآرد نمیپرد
با این وجود تا که بمیرم خدا کند
پایان غیرتی که ندارم شرف شود
بگذار آنچه بین سکوت است و من شبی
با یک گلوله از طرفت برطرف شود
وحید نجفی