احتمالی‌ست قبل یک درصد!
جیغ ماشین و زوزه‌ی ممتد
با صدای جرقه می‌افتد
اول داستان بی‌عنوان

خط تجریش/ راه کهریزک
دود سیگار/ شعله‌ی فندک
بین رفتن/ وَ ماندنِ با شک
مثل تردید دوربرگردان

خسته از حال و شاید آینده
خسته از قهرمان بازنده!
می‌رود مثل تیغ برّنده
روی رگ‌های خونی تهران

مثل دیوارهای ویرانه
مثل درهای بسته‌ی خانه
مثل دل‌پیچه‌های ماهانه
درد خود را سپرده به طوفان!

سرزمینش زمین بی‌سرها
گریه‌های بلند مادرها
پشت زخم عمیق خنجرها
سایه‌های فراری از زندان

در دل خاوران افسرده
بین مردم که خوابشان برده
در زمین خودش زمین خورده
مثل ارواح پیر و سرگردان

پیش چشمان مردم راضی
پیش چشمان بسته‌ی قاضی
داخل دادگاه یا بازی!!
رفته تا مرگ، نقطه‌ی پایان

اول تلخ و آخرش را هم…
توی این شهر باورش را هم…
توی این شهر مادرش را هم…
می‌فرستند کنج قبرستان!

پویا خازنی اسکویی

5 نظرات در حال حاضر

  1. هیچ اتفاق خاصی توی شعر نیفتاده، همش بیان درد‌های تکراری هر روزه. خب که چی. هنر توی این شعر حکم جسد رو داره. اصلاً وجود ندارد. صرفاً بیان حقایق بود همین.

  2. بی نقص و عالی . ممنون از شعر زیبایت

  3. خیلی شعر خوبی بود
    مرسی

  4. لذت بردم از شعرتون. ممنون

  5. بسیااار عالی… مرسی از تو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *