روشنفکری شعاری و شعر مبتذل
نقدی بر مجموعهی “باران برای تو میبارد” از یغما گلرویی
سپهر خلیلی
نوشتن و نقد کارهای زرد، به دلیل شرایط حاکم بر جامعهی هنری امری دشوار بهنظر میرسد. اولین دلیلش این است که اغلب آثار زرد در ایران مخاطبین فراوان دارند (که آنرا میتوان نتیجهی فستفودی شدن هنر در مدرنیته دانست) و متاسفانه منتقد باید پس از نقد، منتظر فحاشیها و حملات باشد! اما شاید اصلیترین مشکل، این است که بسیاری با هدف مشهور شدن و عقدهگشایی دست به فحاشی و حملهی شخصی، تحت عنوان “نقد” میزنند و این باعث میشود که منتقد از همرده شدن با آنها بترسد و از نقد منصرف بشود.
یغما گلرویی بیشتر تحت عنوان “ترانهسرا” شناخته میشود و عمدهی موقیت او را میتوان بهدلیل همکاری با خوانندههای لسآنجلسی دانست. نمیتوان تاثیر و آثار خوب و گاهی پیشروی او را در ژانر ترانه انکار کرد اما با نگاهی به مجموعه اشعار آزاد او به راحتی میتوان دریافت که در زمینهی شعری و با تکیه بر معیارهای هنری، شاعر تاثیرگذار و موفقی نبوده. آخرین مجموعهی شعر آزاد او “باران برای تو میبارد” نام دارد که در سال 1392 توسط نشر نگاه منتشر شد. اشعار این مجموعه به گفتهی خودش اکثراً مربوط به 10 سال اخیر او میشوند و به علت اینکه برایش “شبیه عکسی در آلبوم قدیمی سالهای نوجوانی” هستند آنها را منتشر کرده! البته این مسئله به خودی خود جای نقد دارد که چرا یک شاعر نباید در گذر زمان به دیدگاهی تازه دربارهی شعر برسد و اشعار را همانگونه که 10 سال قبل نوشته وارد جامعه کند.
در این مقاله به بررسی علمی ایرادات وارده بر کتاب خواهیم پرداخت و سعی خواهیم کرد که به وسیلهی آن شعر فستفودی رایج در بازار را -که این کتاب هم به زعم نگارندهی این متن از این نوع است- آسیبشناسی کنیم. طبیعتاً انتخاب این کتاب به دلیل آن میباشد که نمایندهی خوبی از این جریان شعریست و با استقبال نسبتاً قابل قبولی نزد مخاطب مواجه شده، البته مخاطبی که از مبتذلترین ترانهها هم به همین میزان و چهبسا بیشتر استقبال میکند.
برخلاف چند استثنا، آنچه در این کتاب به وفور به چشم میآید عدم اعتنا به مسئلهی “فرم” و “شعریت” کارهاست. شاید بخش عمدهی این آسیب برمیگردد به اشتباه جا افتادن مسئلهی “تعهد هنری” در بین شاعران ایرانی که بهجای پرداخت غیر مستقیم و تاکید بر لایههای روانشناختی، اجتماعی و سیاسی و… در متن و سپردن کشف آنها به مخاطب، روی میآورند به پرداخت مستقیم و شعار دادن. مثلاً در شعری میخوانیم: “همیشه زیر سبیل زندگی کردیم!/زیر سبیل کوروش کبیر، زیر سبیل نادر افشار، زیر سبیلهای تابدادهی شاه عباس، زیر سبیل نداشتهی آغا محمدخان، زیر سبیل قزاقی رضا شصتتیر…” و در ادامه شاهد تکرار فراوان واژههایی مثل “برادری” و “آزادی” بدون کارکردی شاعرانه هستیم.
ارجاعات و اسم بردنهای بیدلیل و بیکارکرد مسئلهایست که در ادامهی همین مقاله به آن خواهیم پرداخت. آما آنچه در همین نمونه به چشم میخورد پرداختی کاملاً مستقیم و شعاریست که مثل یک آموزگار بالای سر مخاطب میایستد و محتوا را بدون هیچ مجال و کشفی شاعرانه، به خورد او میدهد. شاید پرداخت مستقیم در دورهای که شعر فارسی از جریانهای “دههی هفتاد” و “غزل پستمدرن” گذر نکرده بود مسئلهای قابل پذیرش محسوب میشد اما در شعر امروز جایگاه چندانی ندارد. آیا نمیشود این “زیر سبیل زندگی” کردن را بهجای “تعریف کردن” به مخاطب “نشان” داد و آیا آنگونه پرداخت متعهدتر و مفیدتر نیست و به شعور مخاطب احترام بیشتری نمیگذارد؟ یا در سطری از شعری میخوانیم: “تف انداختم بر سردرد تمام احزاب…” آیا این سطر (که بدون شخصیتپردازی و کارکرد در فرم است) به مخاطب چیزی جز نگاه افراطی اضافه میکند؟
همانطور که گفته شد ارجاعات بیکارکرد یکی دیگر از ایرادات این مجموعه است: “ﮐﺎﺵ ﻣﺜﻞ ﻓﯿﻠﻢِ ﮐﺎﺯﺍﺑﻼﻧﮑﺎ اﺯ ﺩﺭِ ﺩﻭّﺍﺭِ ﮐﺎﻓﻪ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽﮐﺮﺩﯼ!/ اینگرید برگمان فیلم زندگی من!” از این دست مثالها در کتاب فراوانند، مثالهایی که به ما این احساس را میدهند درحال خواندن یکسری اسامی هستیم تا شعر. اولین اصل از ارجاع بیرونمتنی و در اصطلاح علمی “بینامتنیت”، این است که ارجاع تا جای ممکن نام برده نشود، در کار حل بشود، تا جای ممکن از آن کار کشید و به کشفی تازه رسید. در غیر این صورت این حس را القا میکنند که مولف خواسته صرفاً از فیلمها و کتابهایی که خوانده اسم ببرد. این مشکل درجایی به اوج میرسد که گاهی علاوه بر بیربط بودن ارجاع بیرونمتنی، شاهد عدم انسجام عمودی در شعر هستیم که هیچ پیوندی با سطور پیشین ندارد. شاید در غزل کلاسیک و مخصوصاً سبک هندی سطرسازیهای زیبا قابل پذیرش باشد اما در شعر امروز اصلیترین نکته وجود “ساختار”و “انسجام عمودی” است که طبیعتاً نبود آنها در شعری که قالب کلاسیک ندارد و از بینامتنیت (هرچند غلط) استفاده کرده، ایرادیست که بسیار به چشم میآید و عدم تناسب “فرم” با “محتوا” را میرساند.
دوگانگی زبانی، عدم وجود لحن و راوی مناسب شاید اساسیترین ایراد وارد بر این کتاب است: “بعد از ما/ پیجهای عاطلمان باقی میماند/ چون روحهای سرگردانی/ که با خود حمل میکنند/ چمدانی لبریز خاطره را” دلیل استفاده از واژهی “چون” در شعری که از المانهای مدرن مثل “پیج فیسبوک” استفاده میکند چیست؟ همچنین استفاده بیش از حد تتابع اضافات و صفت از ایرادات این مجموعه است. بدیهیست که استفاده از صفت، قضاوت و پرداخت مستقیمی را به وجود میآورد که از شعریت به دور است و در شعر امروز تا جای ممکن باید از نماد و استعاره به جای آنها استفاده کرد. طبیعتاً ترکیب “چمدانی لبریز خاطره” برای مخاطب امروزی چندان خیالانگیز نیست.
گذشته از جملات قصاری که با تقطیع شعری (هرچند غلط و در تضاد با اصول آن) تحت عنوان شعر در این کتاب چاپ شدهاند، میشود گفت در این کتاب ما تنوع راوی نداریم و حتی تمامی راویها مولفند (که در مقدمه به آن و دلنوشته بودن کتاب اعتراف شده). چندصدائی از مسائلیست که در شعر امروز بسیار اهمیت دارد و اثر را از دیکتاتوری مولف دور کرده و به “دموکراسی متنی” میرساند. متاسفانه تمامی راویهای این کتاب شخصیتیست که علاقه به کتاب خواندن و فیلم دیدن دارد، از وضع اجتماع ناراضیست و عاشق یک زن شده که در مقابل دردها به او پناه برده! و ما شاهد هیچگونه تنوعی نیستیم و درواقع پس از خواندن چند شعر، این حس به مخاطب دست میدهد که دارد شعرهای قبلی را بازخوانی میکند.
اما شاید زردترین و زنندهترین بخش از این کتاب، تصویریست که از معشوق در این شعر وجود دارد. معشوقی آرمانی که در شعر فارسی رد پای آن را به وفور میتوانیم ببینیم، معشوقی که همیشه زن است و تمام ارزش و اهمیت او در این است که “مرد راویِ ناجیِ جهان” ما توانسته به او پناهنده شود. او حق ندارد عصبانی باشد، او حق ندارد فردیت داشته باشد، آزادی جنسی ندارد و در توصیف چهره و خنده و لباس خلاصه میشود. آیا اینها نشان از تفکری ضد زن، جهانسومی و سکسیستی ندارد؟
معشوق آرمانی اکثر اوقات با ضمیر دوم شخص خطاب میشود، اما این ضمیر کاملاً بدون استفاده میماند. کارکرد اصلی ضمیر دوم شخص در تکنیک “فاصلهگذاری”ست که مانند “بینامتنیت” در سطح مانده و بیانی “سانتیمانتال” تقلیل یافته و رمانتیسیسم منفعلی را تصویر میکند که امروزه در دلنوشتههایی که تحت عنوان شعر منتشر میشود بسیار دیده میشود!
روی هم رفته “باران برای تو میبارد” یغما گلرویی، شاید مصداق اصطلاح “مشت نمونهی خروار است” باشد. ایرادات وارده بر این کتاب در اکثر شاعران معاصر (و حتی افرادی که آنها را بزرگان ادبیات مینامیم) دیده میشود. با این حال هنوز میتوان امیدوار بود که نگاه تازه ادبی (که نگاه تازه به زندگی را میطلبد) جایش را در میان مردم و شاعران باز کند، شاهد شعر خوب در بازار باشیم، قضاوتمان بر مبنای “شعر” باشد و شخصیت شاعر مانع سرپوش گذاشتن بر ایرادات شعرش نشود. طبیعتاً نکتهی مثبت این کتاب این است که شاعر آن ترانهسرایی مشهور است که میتواند مخاطبین تازهای وارد ادبیات کرده و به شعر خواندن علاقهمند کند.
جناب سپهر خلیلی به نظر من این دیدگاه شما یک فاشیسم کور است چرا که اصولاً شما معنی واقعی شعر نو را از یاد برده اید.شما از تنوع راوی و به کار بردن اسامی در این مجموعه صحبت می کنید،در واقع همین هنجار شکنی هاست که به شعر نو هویت بخشیده،اساسا شعر نو یک ساختار و قواعد خاص ندارد که شاعراز آن پیروی کند.
با سلام امیرحسین عزیز. مرسی از نظر شما و اینکه مطلب را خواندید. و خوشحالم که اتفاقی به کامنت شما برخوردم و فرصت پاسخ دادن به آن نصیبم شد.
اصولاً آنچه مد نظر شماست ساختارشکنی در شعر است. اتفاقاً در این باره دیدم در همین سایت سایهها مقالهای از محمدحسینی مقدم گذاشته شده که خواندنش خالی از لطف نیست. به هر حال، پیش از هرچیز و ساختارشکنی تعمدی باید درک درستی از آنچه میخواهیم آن را بشکنیم داشته باشیم و بعد به ساختاری تازه برسیم. طبیعتاً در غیر این صورت میتوانیم هر اثر مبتذلی را با “قانون شکنی” و الفاظی اینچنینی (که اغلب درک درستی هم از آنها صورت نگرفته) توجیه کنیم و بگوییم تعمدی بوده. آیا در جهان این اشعار ما به آن سطح رسیدهایم که پایمان را فراتر بگذاریم و با درک لزوم شکستن اصول، در جای مناسب (تاکید میکنم در جای مناسب و پس از درک لزوم) آن را بشکنیم؟ و یا نه، هنوز در پلههای قبل ماندهایم و قانونشکنی پلهها بالاتر را دلیلی برای ضعفمان میاوریم؟
پ.ن: جملهی “دیدگاه شما یک فاشیسم کور است” غلط است، آنچه مد نظرتان بوده احتمالاً “دیدگاه شما یک دیدگاه فاشیستی کور است” میباشد. که البته هرچه فکر میکنم ارتباطش را با مبحث ایدئولوگ و تفکر “فاشیسم” درک نمیکنم.
پ.ن 2: بهنظرم اگر بهجای شعر نو، از لفظ شعر امروزی استفاده میکردید بهتر بود. درمورد مبحث هنجارشکنی و جایگاه آن و بسط دادن آن به این دسته اشعار هم فکر کنم پیشتر نوشتم.
با سلام خدمت شما.جناب سپهر خلیلی استفاده بنده از کلمه فاشیسم یا به قول شما٬٬فاشیستی٬٬(که به نظر من هیچ فرقی نداردند چون ریشه هر دو کلمه یکسان است)به این دلیل است شما با خودکامگی و دیکتاتوری محض از این عبارت یعنی٬٬روشنفکر شعاری و شعر مبتذل٬٬کور کورانه استفاده کردید چرا که اتفاقا یکی از معدود شاعرانی که کلمه روشنفکر را درک و برخلاف بیشتر اشخاص که خود را در پوش روشنفکری پنهان می کنند، به آن جامه ی عمل پوشانده یغما گلرویی است چرا که اگر غیر ازاین بود ایشان سالها ممنون الفعالیتی را به شعر گفتن شعاری ترجیح نمی داد و با کسی مثل شاهین نجفی کار نمیکرد.و اما در رابطه با شعر مبتذل،آیا اینکه شما با شعرسپید که زیر شاخه ی شعر آزاد و نو است مشکل دارید دلیل بر این است که این نوع شعر را ساختارشکنی بنامید؟چون اگر در ویکیپدیا منبع معتبر دیگری جست و جو کنید،معنی شعرسپید را اینگونه نوشته:نوعی شعر که تنها تفاوت آن با جمله در تخیل شعری است،پس ایرادات وارد بر فرم،استفاده ازاسامی یا نوع دیدگاه راوی هیچ معنایی حداقل در این نوع قالب شعری ندارد.اگر مقاله شما در رابطه انواع دیگر قالب های شعری مثل غزل ، قطعه و…من با شما موافق بودم ولی در واقع این نوع شعر اصلا ساختاری ندارد که ما آن را بشکنیم. و اصلا بحث هنجارشکنی نیست.
درکل ازاینکه به نظر من در رابطه با مقاله توجه داشتید سپاسگزارم.
سلام…
به عقیده من یغما از بهترین ترانه سرا هاس و شاید بهتره بگم بهترین ترانه سرا هست…اما در شعر موفق نبود همونطور ک شما گفتین جناب خلیلی
و بهتره بگم ک اشعارش خیلی سطحی و بی حساب و کتابن…
ولی ترانه هاشون بی نظیر و عالین
مرسی
با سلام خدمت اقای سپهر خلیلی من هم علاقه به شعر سپید دارم و گاهی دست به قلم می برم ممنون از نقد خوبتون که باعث اشنایی بیشتر ما با شعر سپید می شود ایا امکانش هست چند تا از شعرهایم رابرای نقد براتون بفرستم و نظر شما رو بدونم ممنون